☆♡پارت: ۲۳♡☆
☆♡پارت: ۲۳♡☆
رفتم دانشگاه... یکم دیرشده بود اما چون مدیرا و معلما از بابام میترسیدن چیزی نگفتن و رفتم توی کلاس و نشستم سرجام پیش تهیونگ... اصلا اعصاب نداشتم و حوصله گوش کردن درسای مضخرفم نداشتم...
تهیونگ: باز با بابات دعوات شده اعصاب نداری؟
جونگ کوک: اره حتی این دفعه تهدیدم کرد اگه درس نخونم و جانشین لایقی براش نشم منو از زندگی میندازه بیرون! دیگه از دستش خسته شدم!
تهیونگ: هعیی میدونم درکت میکنم.. باباتم دیگه داره شورشو درمیاره...
جونگ کوک: کاش میتونستم از این زندگی مضخرف ی جوری در برم و برم پی کارم.. کاری واقعا دوست دارمو انجام بدم...
تهیونگ: فک نکنم بتونی در بری اما سعیتو بکن!
*زنگ خورد*
~راوی~
زنگ که خورد تهیونگ مین سو رو دید که با جونگ مین داشت میرفت بیرون و انگار بعد دیدن اونا یکم حالش گرفته شد...
تهیونگ: "مگه بهش نگفتم با اون پسره عوضی نگرده؟! "
جونگ کوک: چی شده اونطوری بهش خیره شدی؟ نکنه عاشق شدی؟
تهیونگ: نه بابا چه عاشق شدنی این چرت و پرتا چیه میگی؟ اصلا بیا بریم...
جونگ کوک: باشه تو که راست میگی...
خواستن برن که سوجین جونگ کوک و صدا زد...
سوجین: جونگ کوک.. ی لحظه صب کن...
جونگ کوک: بله؟ چی کار داری؟
سوجین: خب چیزه.. سر دردت خوب شده؟
جونگ کوک: خب اره اما هنوز سرم یکم درد میکنه...
سوجین: اره خب اونقدر که تو خوردی باید حالا حالا ها سرت درد کنه! حالا بیخیال می خواستم بگم بامن بیا بریم یکم در مورد درسا حرف بزنیم.. باید درسارو تمرین کنیم.. قبلا هم گفتم اگه بخاطر تو نمرم کم بشه میکشمت!
جونگ کوک: اههه بازم درس! هعیی باشه بیا بریم.. حداقل به این بهونه یکم باهات وقت میگذرونم!
سوجین یدونه زد تو پهلو جونگ کوک...
سوجین: خیلی بی مزه ای!
جونگ کوک: باشه هرچی تو بگی برییم!
جونگ کوک و سوجین رفتن و تهیونگ و تنها گذاشتن...
تهیونگ ی نیشخند زد و اونارو نگا کرد...
تهیونگ: حالا میبینیم کی عاشق میشه خنگول... و اونم رفت...
خب اینم از دوپارتی که قولشو داده بودم😊💖
شرطا:
لایک: ۴۰
کامنت: ۵۰
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفید و قرمزش کن❤
رفتم دانشگاه... یکم دیرشده بود اما چون مدیرا و معلما از بابام میترسیدن چیزی نگفتن و رفتم توی کلاس و نشستم سرجام پیش تهیونگ... اصلا اعصاب نداشتم و حوصله گوش کردن درسای مضخرفم نداشتم...
تهیونگ: باز با بابات دعوات شده اعصاب نداری؟
جونگ کوک: اره حتی این دفعه تهدیدم کرد اگه درس نخونم و جانشین لایقی براش نشم منو از زندگی میندازه بیرون! دیگه از دستش خسته شدم!
تهیونگ: هعیی میدونم درکت میکنم.. باباتم دیگه داره شورشو درمیاره...
جونگ کوک: کاش میتونستم از این زندگی مضخرف ی جوری در برم و برم پی کارم.. کاری واقعا دوست دارمو انجام بدم...
تهیونگ: فک نکنم بتونی در بری اما سعیتو بکن!
*زنگ خورد*
~راوی~
زنگ که خورد تهیونگ مین سو رو دید که با جونگ مین داشت میرفت بیرون و انگار بعد دیدن اونا یکم حالش گرفته شد...
تهیونگ: "مگه بهش نگفتم با اون پسره عوضی نگرده؟! "
جونگ کوک: چی شده اونطوری بهش خیره شدی؟ نکنه عاشق شدی؟
تهیونگ: نه بابا چه عاشق شدنی این چرت و پرتا چیه میگی؟ اصلا بیا بریم...
جونگ کوک: باشه تو که راست میگی...
خواستن برن که سوجین جونگ کوک و صدا زد...
سوجین: جونگ کوک.. ی لحظه صب کن...
جونگ کوک: بله؟ چی کار داری؟
سوجین: خب چیزه.. سر دردت خوب شده؟
جونگ کوک: خب اره اما هنوز سرم یکم درد میکنه...
سوجین: اره خب اونقدر که تو خوردی باید حالا حالا ها سرت درد کنه! حالا بیخیال می خواستم بگم بامن بیا بریم یکم در مورد درسا حرف بزنیم.. باید درسارو تمرین کنیم.. قبلا هم گفتم اگه بخاطر تو نمرم کم بشه میکشمت!
جونگ کوک: اههه بازم درس! هعیی باشه بیا بریم.. حداقل به این بهونه یکم باهات وقت میگذرونم!
سوجین یدونه زد تو پهلو جونگ کوک...
سوجین: خیلی بی مزه ای!
جونگ کوک: باشه هرچی تو بگی برییم!
جونگ کوک و سوجین رفتن و تهیونگ و تنها گذاشتن...
تهیونگ ی نیشخند زد و اونارو نگا کرد...
تهیونگ: حالا میبینیم کی عاشق میشه خنگول... و اونم رفت...
خب اینم از دوپارتی که قولشو داده بودم😊💖
شرطا:
لایک: ۴۰
کامنت: ۵۰
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفید و قرمزش کن❤
۱۹.۱k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.