ایمجین از Suga
جلوی پله وایستادی و بعد از نگاه کردن به قفسه ی پر از کتاب پشت سرشون، نگاهت رو برگردوندی
چند ثانیه بهشون خیره شدی تا از جلوی راهت برن کنار ولی حتی کوچیک ترین ریکشنی بهت نشون ندادند
+اهم
کتاب توی دستت رو بیشتر فشار دادی و یک قدم بهشون نزدیک تر شدی
+میشه برید کنار...
با حرفت پسر مو بلوند و سفیدی روش رو سمتت برگردوند و با دیدنت زبونش رو روی لبش چرخوند
_اونوقت چرا باید همچین کاری کنیم؟
+اینجا کتابخونهاست! نکنه خریدیش؟
زیادی رو مخت بودن و داشتند عصبانیت میکردن
بلند شد و سمتت اومد. با گرفتن دسته ی عینکش، اون روی صورتش ثابت کرد و نگاه تیزش رو روت انداخت
_اوکی... فقط قبلش
دستش رو سمتت دراز کرد و گوشیش رو جلوی صورتت گرفت.
سوالی نگاهش کردی که دوباره به حرف اومد
_شمارتو بهم بده!
با حرفش پوزخندی تمسخرآمیزی زدی و نگاهت رو دوباره روش چرخوندی.
گوشیش رو از دستش گرفتی و بعد از گذاشتن کتابت روی دستش گوشیش رو روی کتاب گذاشتی
+اوکی... فقط بی زحمت قبل رفتنتون اینم بزارید توی همون قفسه ی پشت سرتون
گفتی و با دست به پشت سرش اشاره کردی
+دیگه رفع زحمت میکنم
~دختره ی پررو
صداهای پشت سرش باعث میشد بیشتر بهشون بخندی
+ازش خوشم میاد
یونگی همرا با پوزخند حرفش رو زد و به رفتن دختر خیره شد
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #Suga ະ #fic ⋮
𓏲◖𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
چند ثانیه بهشون خیره شدی تا از جلوی راهت برن کنار ولی حتی کوچیک ترین ریکشنی بهت نشون ندادند
+اهم
کتاب توی دستت رو بیشتر فشار دادی و یک قدم بهشون نزدیک تر شدی
+میشه برید کنار...
با حرفت پسر مو بلوند و سفیدی روش رو سمتت برگردوند و با دیدنت زبونش رو روی لبش چرخوند
_اونوقت چرا باید همچین کاری کنیم؟
+اینجا کتابخونهاست! نکنه خریدیش؟
زیادی رو مخت بودن و داشتند عصبانیت میکردن
بلند شد و سمتت اومد. با گرفتن دسته ی عینکش، اون روی صورتش ثابت کرد و نگاه تیزش رو روت انداخت
_اوکی... فقط قبلش
دستش رو سمتت دراز کرد و گوشیش رو جلوی صورتت گرفت.
سوالی نگاهش کردی که دوباره به حرف اومد
_شمارتو بهم بده!
با حرفش پوزخندی تمسخرآمیزی زدی و نگاهت رو دوباره روش چرخوندی.
گوشیش رو از دستش گرفتی و بعد از گذاشتن کتابت روی دستش گوشیش رو روی کتاب گذاشتی
+اوکی... فقط بی زحمت قبل رفتنتون اینم بزارید توی همون قفسه ی پشت سرتون
گفتی و با دست به پشت سرش اشاره کردی
+دیگه رفع زحمت میکنم
~دختره ی پررو
صداهای پشت سرش باعث میشد بیشتر بهشون بخندی
+ازش خوشم میاد
یونگی همرا با پوزخند حرفش رو زد و به رفتن دختر خیره شد
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #Suga ະ #fic ⋮
𓏲◖𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
۱۷.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.