وانشات از Teahyung
#Taehyung
𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣 𝙆𝙤𝙤𝙩𝙖𝙝
-تهیونگ نیا جلو حالم بد میشه
با تعجب بهم نگاهی انداخت
+یعنی چی حالت بد میشه؟ من همون عطر همیشگیم که تو دوسش داری رو زدم
حس میکردم الانه همه ی محتویات معدم رو بالا میارم
عوق زدم و دستم رو جلوی دهنم گرفتم
-تهیونگ لطفا....حالم بهم میخوره
تهیونگ اخمی کرد و از اشپزخونه بیرون رفت
- کجا میری
دنبالش رفتم ولی فاصله م رو حفظ کردم تا بالا نیارم
+میرم که حالتون خراب نشه....دیشب که تا حد ممکن ازم فاصله گرفتی و گفتی حالت بد میشه الانم باز همینو میگی
کتش رو تنش کرد و از خونه بیرون رفت. آخرش رفتم سمت دستشویی و هر چی که خورده بودم رو بالا آوردم.
-هه وون چیکار کنم پس؟
هه وون اومده بود پیشم تا بهم راه حل بده
_هی دختر نکنه حامله باشی؟ دلت دردم میکنه؟
-یه کوچولو،ولی اگه حامله بودم شکمم بزرگ نمیشد؟
_احمق تا سه ماه اول تغییری نمیکنه که....تهیونگ رو پروندی رفت الان باید یتیم بزرگش کنی
زدم رو دستش
-یااااا چرت و پرت نگو....بفهمه پدر شده و دلیل رفتارم چی بوده خوشحال میشه
_پاشو بریم آزمایش بدی بدو
کاپشن مشکی رنگم رو تنم کرد و از خونه بهمو انداخت بیرون
_برو سوار ماشین شو الان میام بزار کلیدارو بردارم
به حرفش گوش کردم و منتظرش رو تو ماشین نشستم
_خب نزدیک ترین بیمارستان فکر کنم یه خیابون بالاتر باشه
من که باز داشت حالم بد میشد شیشه ی ماشین رو دادم پایین و هوای تازه رو وارد ریه هام کردم.
هه وون وارد پارکینگ بیمارستان شد و سریع دستمو گرفت تا پیاده شم
-آروم فرزندم دستم کنده شد
_حرف نزنا
وارد قسمت پذیرش شدیم و هه وون سریع منو سمت اتاق آزمایش برد.
وقتی ازم خون گرفتن حس مرده هارو داشتم
_خب فکر کنم چند ساعت دیگه جوابش بیاد توام یه قرار شام با تهیونگ بزار که بهش بگی مطمئنم دارم خاله میشم
بوسه ای رو لپم گذاشت و در خونه رو بست
منم صفحه ی چتم رو با تهیونگ باز کردم و شروع به نوشتن کردم.
“سلام تهی بخاطر رفتارم معذرت میخوام ولی خب میدونی یه دلیلی داشت که.....
با صدای زنگ در آهی کشیدم و گوشی رو ول کردم تا درو باز کنم
-هه وون چی جا گذاشتی؟
وقتی چهره ی تهیونگ رو دیدم هینی کشیدم و رفتم عقب
+چیزی جا نذاشتم خونم اینجاس
و بی تفاوت از کنارم رد شد و رفت تو اتاق
منم یهویی گشنمه م شد و بستنی کاکائویی رو دراوردم تا بخورم
+اینا چیه نوشتی؟
با دیدن تهیونگ که داشت گوشیمو نگاه میکرد تازه یادم افتاد داشتم واسش پیام مینوشتم
-خاک تو سرم شد
زیر لب گفتم و آروم سمت تهیونگ رفتم
-چیزه....چیز خاصی نیست
+خب دلیل رفتارت چی بوده؟ الان بگو
-قول بده فقط زیاد هیجان زده نشی خب؟ قطعی نیست
تهیونگ که حالا نگاه مشکوکی بهم مینداخت اخمی کرد
+فقط نگو چالشی چیزی بوده
-نه....ممکنه حامله باشم
یهو تهیونگ لبخندی عصبی ای زد و نگاهی به شکمم انداخت
+یعنی....یعنی من دارم پدر میشم؟
-ممکنه قطعی نیست یکم دیگه جوابش میاد
بغلم کرد و بوسه ای رو موهام گذاشت
+من مطمئنم که حامله ای
ازش جدا شدم و به صورتش که از لبخند کش اومده بود نگاه کردم
-هنوزم حالم بد میشه ها
همونطوری که میخندید جواب داد
+اشکال نداره حالا میدونم که واسه اون توله کوچولوئه
خنده ای به حرفش کردم و خواستم سمت اشپزخونه برم که دستمو کشید و بوسه ی محکمی زو لبام گذاشت
+چون قرار نیست حالا حالاها بدنت رو لمس کنم و بوست کنم واسه آخرین بار بیا یه شب خوبو داشته باشیم هوم؟
پوزخندی از حرفش زدم
-هوم چرا که نه ددی..
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #V ະ #roman ⋮
𓏲◖𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣 𝙆𝙤𝙤𝙩𝙖𝙝
-تهیونگ نیا جلو حالم بد میشه
با تعجب بهم نگاهی انداخت
+یعنی چی حالت بد میشه؟ من همون عطر همیشگیم که تو دوسش داری رو زدم
حس میکردم الانه همه ی محتویات معدم رو بالا میارم
عوق زدم و دستم رو جلوی دهنم گرفتم
-تهیونگ لطفا....حالم بهم میخوره
تهیونگ اخمی کرد و از اشپزخونه بیرون رفت
- کجا میری
دنبالش رفتم ولی فاصله م رو حفظ کردم تا بالا نیارم
+میرم که حالتون خراب نشه....دیشب که تا حد ممکن ازم فاصله گرفتی و گفتی حالت بد میشه الانم باز همینو میگی
کتش رو تنش کرد و از خونه بیرون رفت. آخرش رفتم سمت دستشویی و هر چی که خورده بودم رو بالا آوردم.
-هه وون چیکار کنم پس؟
هه وون اومده بود پیشم تا بهم راه حل بده
_هی دختر نکنه حامله باشی؟ دلت دردم میکنه؟
-یه کوچولو،ولی اگه حامله بودم شکمم بزرگ نمیشد؟
_احمق تا سه ماه اول تغییری نمیکنه که....تهیونگ رو پروندی رفت الان باید یتیم بزرگش کنی
زدم رو دستش
-یااااا چرت و پرت نگو....بفهمه پدر شده و دلیل رفتارم چی بوده خوشحال میشه
_پاشو بریم آزمایش بدی بدو
کاپشن مشکی رنگم رو تنم کرد و از خونه بهمو انداخت بیرون
_برو سوار ماشین شو الان میام بزار کلیدارو بردارم
به حرفش گوش کردم و منتظرش رو تو ماشین نشستم
_خب نزدیک ترین بیمارستان فکر کنم یه خیابون بالاتر باشه
من که باز داشت حالم بد میشد شیشه ی ماشین رو دادم پایین و هوای تازه رو وارد ریه هام کردم.
هه وون وارد پارکینگ بیمارستان شد و سریع دستمو گرفت تا پیاده شم
-آروم فرزندم دستم کنده شد
_حرف نزنا
وارد قسمت پذیرش شدیم و هه وون سریع منو سمت اتاق آزمایش برد.
وقتی ازم خون گرفتن حس مرده هارو داشتم
_خب فکر کنم چند ساعت دیگه جوابش بیاد توام یه قرار شام با تهیونگ بزار که بهش بگی مطمئنم دارم خاله میشم
بوسه ای رو لپم گذاشت و در خونه رو بست
منم صفحه ی چتم رو با تهیونگ باز کردم و شروع به نوشتن کردم.
“سلام تهی بخاطر رفتارم معذرت میخوام ولی خب میدونی یه دلیلی داشت که.....
با صدای زنگ در آهی کشیدم و گوشی رو ول کردم تا درو باز کنم
-هه وون چی جا گذاشتی؟
وقتی چهره ی تهیونگ رو دیدم هینی کشیدم و رفتم عقب
+چیزی جا نذاشتم خونم اینجاس
و بی تفاوت از کنارم رد شد و رفت تو اتاق
منم یهویی گشنمه م شد و بستنی کاکائویی رو دراوردم تا بخورم
+اینا چیه نوشتی؟
با دیدن تهیونگ که داشت گوشیمو نگاه میکرد تازه یادم افتاد داشتم واسش پیام مینوشتم
-خاک تو سرم شد
زیر لب گفتم و آروم سمت تهیونگ رفتم
-چیزه....چیز خاصی نیست
+خب دلیل رفتارت چی بوده؟ الان بگو
-قول بده فقط زیاد هیجان زده نشی خب؟ قطعی نیست
تهیونگ که حالا نگاه مشکوکی بهم مینداخت اخمی کرد
+فقط نگو چالشی چیزی بوده
-نه....ممکنه حامله باشم
یهو تهیونگ لبخندی عصبی ای زد و نگاهی به شکمم انداخت
+یعنی....یعنی من دارم پدر میشم؟
-ممکنه قطعی نیست یکم دیگه جوابش میاد
بغلم کرد و بوسه ای رو موهام گذاشت
+من مطمئنم که حامله ای
ازش جدا شدم و به صورتش که از لبخند کش اومده بود نگاه کردم
-هنوزم حالم بد میشه ها
همونطوری که میخندید جواب داد
+اشکال نداره حالا میدونم که واسه اون توله کوچولوئه
خنده ای به حرفش کردم و خواستم سمت اشپزخونه برم که دستمو کشید و بوسه ی محکمی زو لبام گذاشت
+چون قرار نیست حالا حالاها بدنت رو لمس کنم و بوست کنم واسه آخرین بار بیا یه شب خوبو داشته باشیم هوم؟
پوزخندی از حرفش زدم
-هوم چرا که نه ددی..
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #V ະ #roman ⋮
𓏲◖𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
۲۳.۷k
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.