ایمجین از J hope
+ولم کنیننن
همین طور که داد میزدی سعی کردی بازوت رو از حصار محکمی که توسط دو مرد کنارت درست شده بود، آزاد کنی
~آوردیمش قربان
گفتند و تو رو روی زمین هل دادن
موهای شلختهات رو از جلوی صورتت کنار زدی تا بتونی اون فردی رو که "قربان" خطابش کردند، ببینی
زیادی توی اون لباس مرتب و تمیزش برق میزد و باز بودن چند تا از دکلمه های بالایی پیراهنش باعث شده بود ترقوه های درشت و نگین بزرگ گردنبندش جلوی دید باشه
با ضربه ای که به کمرت خورد نگاهت رو ازش گرفتی و چشم هات رو از درد بستی
+چته وحشی
~چطور جرعت میکنی به رئیس خیره بشی!
مگه اون کی بود؟ عصبی سرت رو بالا گرفتی و سعی کردی از ریزش اشکت هات جلوگیری کنی
+چرا من آوردید اینجا! مگه من چیکار کردم که باهام اینجوری رفتار میکنید؟
_پس باید برای هرزه کوچولو هایی مثل تو فرش قرمز پهن کنم؟
"نمیدونم چرا فقط میدونم نمیتونم اجازه بدم بری! تو مجبوری پیشم بمونی حتی اگه خودت اینو نخوای"
این تنها دلیلی بود که هوسوک داشت. پس ا.ت باید باهاش کنار میومد؟
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #jihop ະ #fic ⋮
𓏲𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
همین طور که داد میزدی سعی کردی بازوت رو از حصار محکمی که توسط دو مرد کنارت درست شده بود، آزاد کنی
~آوردیمش قربان
گفتند و تو رو روی زمین هل دادن
موهای شلختهات رو از جلوی صورتت کنار زدی تا بتونی اون فردی رو که "قربان" خطابش کردند، ببینی
زیادی توی اون لباس مرتب و تمیزش برق میزد و باز بودن چند تا از دکلمه های بالایی پیراهنش باعث شده بود ترقوه های درشت و نگین بزرگ گردنبندش جلوی دید باشه
با ضربه ای که به کمرت خورد نگاهت رو ازش گرفتی و چشم هات رو از درد بستی
+چته وحشی
~چطور جرعت میکنی به رئیس خیره بشی!
مگه اون کی بود؟ عصبی سرت رو بالا گرفتی و سعی کردی از ریزش اشکت هات جلوگیری کنی
+چرا من آوردید اینجا! مگه من چیکار کردم که باهام اینجوری رفتار میکنید؟
_پس باید برای هرزه کوچولو هایی مثل تو فرش قرمز پهن کنم؟
"نمیدونم چرا فقط میدونم نمیتونم اجازه بدم بری! تو مجبوری پیشم بمونی حتی اگه خودت اینو نخوای"
این تنها دلیلی بود که هوسوک داشت. پس ا.ت باید باهاش کنار میومد؟
🍧⨾ 𝗔𝗡𝗔 .་𓍯˖
⋮ #jihop ະ #fic ⋮
𓏲𝗕𝗍𝗌 𔘓 ִֶ
@army_bts_ot7
۱۴.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.