Parth ¹¹🥀🍷
________________
Parth ¹¹🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
تا اینکه یک شب یه صدای های عجیبی میاد ، ا.ت که صدا و میشنوه بلند میشه و میره طبقه پایین تا ببینه چه اتفاقی افتاده ....
وقتی میره پایین میبینه اون شوگاعه و داره برای خودش نودل درست میکنه و اصلا حواسش به سر و صدا ها نیست .
ا.ت : «با داد و از قصد » ای دزد ، مامان بابا جون دزد اومدهههه...
شوگا : یا ابوالفضل 🔪.....
خانواده شوگا : ا.ت چی شده چی دزدیده شده ، وراغارو روشن کن ....
ا.ت : یه صدایی پایین میاد .....
شوگا : هعیییی روزگار نشد یه غذای ساکت درست کنم و خراب کاری نکنم ....
ا.ت : شوگا؟؟؟؟
شوگا : ن پ .
____________
شوگا بلاخره به خونه برگشته بود و خیلی عصبی و اصلا حوصله نداشت .
ا.ت هم که کلا داغون بود و همش پرت و پلا میگفت .
بعداز اینکه همه آروم شدن پدر و مادر شوگا بدون اینکه خبر داشته باشن شوگا با دختر دیگه ایه به اتاقاشون رفتن و شوگا ا.ت رو به اتاقاشون فرستادن .
ا.ت بدون توجه به شوگا رفت و رو تخت خودش خوابید و تظاهر میکرد که اصلا براش مهم نیست که برگشته .
شوگا هم که هیچ احساسی نسبت به اون دیگه نداشت و الکی بود میره و کنار ا.ت سرشو رو بالش میزاره و میخوابه .
«صبح آن روز »
شوگا بلند میشه و میبینه که ا.ت نیست ، با حول بودن به دور و بر نگاه میکنه که یهو ........
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۴۰ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
Parth ¹¹🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
تا اینکه یک شب یه صدای های عجیبی میاد ، ا.ت که صدا و میشنوه بلند میشه و میره طبقه پایین تا ببینه چه اتفاقی افتاده ....
وقتی میره پایین میبینه اون شوگاعه و داره برای خودش نودل درست میکنه و اصلا حواسش به سر و صدا ها نیست .
ا.ت : «با داد و از قصد » ای دزد ، مامان بابا جون دزد اومدهههه...
شوگا : یا ابوالفضل 🔪.....
خانواده شوگا : ا.ت چی شده چی دزدیده شده ، وراغارو روشن کن ....
ا.ت : یه صدایی پایین میاد .....
شوگا : هعیییی روزگار نشد یه غذای ساکت درست کنم و خراب کاری نکنم ....
ا.ت : شوگا؟؟؟؟
شوگا : ن پ .
____________
شوگا بلاخره به خونه برگشته بود و خیلی عصبی و اصلا حوصله نداشت .
ا.ت هم که کلا داغون بود و همش پرت و پلا میگفت .
بعداز اینکه همه آروم شدن پدر و مادر شوگا بدون اینکه خبر داشته باشن شوگا با دختر دیگه ایه به اتاقاشون رفتن و شوگا ا.ت رو به اتاقاشون فرستادن .
ا.ت بدون توجه به شوگا رفت و رو تخت خودش خوابید و تظاهر میکرد که اصلا براش مهم نیست که برگشته .
شوگا هم که هیچ احساسی نسبت به اون دیگه نداشت و الکی بود میره و کنار ا.ت سرشو رو بالش میزاره و میخوابه .
«صبح آن روز »
شوگا بلند میشه و میبینه که ا.ت نیست ، با حول بودن به دور و بر نگاه میکنه که یهو ........
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۴۰ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
۱۲.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.