𝐦𝐲 𝐛𝐞𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭

𝐦𝐲 𝐛𝐞𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭
ᴘᴀʀᴛ¹⁸


ا.ت ویو:
ساعت ۸ بود...
یا خدا چهار ساعت خوابیدمممم

( علامت اجوما^)
^خانم بالاخره بیدار شدید؟
+اره..کوک اومده؟
^آقای جئون ۲۰ دقیقه دیگه میاد خونه
+ممنون
^خواهش میکنم خانم
کوک ویو:
از سرکار برگشتم از اجوما پرسیدم ا.ت کجاس اجوما گفت تو اتاقش
رفتم توی اتاق ا.ت
_حالت بهتره بیبی؟
+اره خوبم...
_این چند هفته خیلی سختی کشیدی ببخشید،همش تقصیر منه
+نه تقصیر تو نیس
_مرسی که بخشیدیم چاگیا
+(کوک رو بغل میکنه)
+راستی کوک
_چیه بیبی؟حالت خوب نیس؟
+نه حالم خوبه،توی خوابم یه مرد شنل پوش میبینم
_چ..چی؟شوخی می..کنی دی..گه؟(ترس)
+خب همش منو با مرگ و کشتن تو تهدید می‌کنه
_ا.ت...چرا زودتر نگفتی بهم؟(داد)
+چرا داد میزنی؟چیز خیلی مهمی گفتم که مجبور شدی سر دوست دخترت داد بزنی(اخم)
_منو ببخش،ولی باید زودتر میگفتی
+حالا چرا یهو عصبی شدی؟
_بعدا میگم بهت(کوک از اتاق میره)
+چش بود؟(تعجب)

کوک ویو:
گفتم یه قرار با ته بزارن همه ی بدبختی های من و ا.ت به تهیونگ مربوطه!
توی قرار:
تهیونگ اومد دو تا قهوه سفارش دادیم
_کار تو بود؟
×چی داری میگی؟
_تو اون مرد شنل پوش تو خواب ا.تی؟...

گفتم داستان جالب میشه😂
خماری حیحی😑