فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت پنجاه و نه☆
+این لبخند الان واسه چی بود؟
_کودوم لبخند؟ من نخندیدم!
+یاا همین الان دیدمش _من نخندیدم
<لِئو بلندش میکنه میزارش رو میز>
+پس کیبود که خندید؟
_بیارم پایین باشه اصن خندیدم*خنده*
<لِئو قلقلکش میده>
_نکنن نکنن*خنده*باشه باشه من بودم*خنده*
+پس به این زودی تسلیم شدی؟*خنده*
_یااا بسهه الان دسشوییم میگیره*خنده*
+باشه.... باشه
_حالا بزارم زمین.... آیی دلم درد گرف
+نمیخوام....اوممم میدونی چیه.... خب من قبلا یه مقداری یه کوچولوها
_خب؟
+دختر باز بودم.... خب فقط برای اینکه خوش بگذرونم بود و اصلا به دخترا علاقه ای نداشتم...
_چرا داری میگیش؟
+خب خیلی از این دخترا از خداشون بود که من ببوسمشون و من فقط انجامش میدادم خیلی مهم نبود واسم که دارم چیکار میکنم....حتی اگه خیلی بهم نزدیک میشدنم قلبم تند تند نمیزد
_الان یعنی چی*لبخند*میخوای بگی قلبت نمیزنه؟
+نه.... میخوام بگم هر لحظه ای که با توام قلبم تند تند میزنه.... و خب دلم میخواد.... اومممم*لباشو به سمت لبای یونا میبره*
_اوه تحت تاثیر قرار گرفتم... یعنی من باعث شدم از دخترا خوشت بیاد؟*خنده*
°لِئو یه بوس کوچولوش میکنه و بعد لبشو برمیداره°
+نه باعث نشدی از دخترا خوشم بیاد
_هوم؟ پس چی؟
+یه کاری کردی که عاشق یه دختری بشم... فقط اون نه همه دخترا... یه کاری کردی که بخوام اون مال من باشه
_*لبخند*حرفای قشنگی میزنیاا.... ولی بهتره لباستو بپوشی الان مامانمو بابات میان و اگه این فاجعه رو ببینن چی؟
+برام مهم نیست°لب یونا رو میبوسه°
°یونا همراهمیش میکنه و لب لِئو رو میبوسه°
مامان: ایـ.... اینجا چههه خبرهههه!!
<بابای لِئو وسایلا از دستش میوفتن>
بابای لِئو: چــ.... چ....
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
پارت پنجاه و نه☆
+این لبخند الان واسه چی بود؟
_کودوم لبخند؟ من نخندیدم!
+یاا همین الان دیدمش _من نخندیدم
<لِئو بلندش میکنه میزارش رو میز>
+پس کیبود که خندید؟
_بیارم پایین باشه اصن خندیدم*خنده*
<لِئو قلقلکش میده>
_نکنن نکنن*خنده*باشه باشه من بودم*خنده*
+پس به این زودی تسلیم شدی؟*خنده*
_یااا بسهه الان دسشوییم میگیره*خنده*
+باشه.... باشه
_حالا بزارم زمین.... آیی دلم درد گرف
+نمیخوام....اوممم میدونی چیه.... خب من قبلا یه مقداری یه کوچولوها
_خب؟
+دختر باز بودم.... خب فقط برای اینکه خوش بگذرونم بود و اصلا به دخترا علاقه ای نداشتم...
_چرا داری میگیش؟
+خب خیلی از این دخترا از خداشون بود که من ببوسمشون و من فقط انجامش میدادم خیلی مهم نبود واسم که دارم چیکار میکنم....حتی اگه خیلی بهم نزدیک میشدنم قلبم تند تند نمیزد
_الان یعنی چی*لبخند*میخوای بگی قلبت نمیزنه؟
+نه.... میخوام بگم هر لحظه ای که با توام قلبم تند تند میزنه.... و خب دلم میخواد.... اومممم*لباشو به سمت لبای یونا میبره*
_اوه تحت تاثیر قرار گرفتم... یعنی من باعث شدم از دخترا خوشت بیاد؟*خنده*
°لِئو یه بوس کوچولوش میکنه و بعد لبشو برمیداره°
+نه باعث نشدی از دخترا خوشم بیاد
_هوم؟ پس چی؟
+یه کاری کردی که عاشق یه دختری بشم... فقط اون نه همه دخترا... یه کاری کردی که بخوام اون مال من باشه
_*لبخند*حرفای قشنگی میزنیاا.... ولی بهتره لباستو بپوشی الان مامانمو بابات میان و اگه این فاجعه رو ببینن چی؟
+برام مهم نیست°لب یونا رو میبوسه°
°یونا همراهمیش میکنه و لب لِئو رو میبوسه°
مامان: ایـ.... اینجا چههه خبرهههه!!
<بابای لِئو وسایلا از دستش میوفتن>
بابای لِئو: چــ.... چ....
مرسیی که حمایتم میکنین 💗🐣
- ۵.۵k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط