"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P¹⁸
+_+
______
شب سردی بود اما گذشت..مث همه چیزی که قبل این گذشته بود..همهی دردها،غمها،اون چیزهای که به زبون نیاورده بود.
صبح زود بود که شاه افراد خود رو واسه برگردوندن ما فرستاده بود..
آیماه رو اسب و منو جان پیاده به سمت قصر راهی شدیم.
____
قصر تو سکوت بود..مث همیشه
از در وردی قصر وارد محوطه قصر شدیم..که تهیونگ رو جلو در دیدم.
جان:نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
جینآئه:ببخشید من باید برم شاید مامانم نگرانم شده باشه
جان:دوباره که فرار میکنی
بدون توجه به حرفش زودتر از بقیه وارد راهرو قصر شدم..
چند قدمی گذاشته بودم که از جلوم صدا مامانم رو شنیدم..
با دیدنش به سمتش دویدم و به آغوش گرفتمش..
خ،چوی:وای دختر کجا بودی تو!
از خودش جدام کرد و نگاهی به سروصورتم انداخت
خ،چوی:حالت خوبه.
جینآئه:شاهزاده کِی برگشته بود؟
خ،چوی:دیشب..از نصف شب گذشته بود.با لباسای خیس حال داغون برگشت..
جینآئه:چیزیش که نشده
خ،چوی:قلبش رو شکوندی از خودت ناامیدیش کردی
جینآئه:مامان..مگه خودت نمیگفتی باید فراموشش کنم!
خ،چوی:چون اونموقع فکر میکردم عشق نیس هوسه..شاهزاده همه چیو تعریف کرد اینکه چجوری بهش جواب رد دادی..بهم گفت حتی تا آخرین لحظه عمرش ازت دست نمیکشه و هرموقع برگردی قبولت میکنه
جینآئه:اما این واسه هردومون خوبه
خ،چوی:من همچون دختر ضعیف بزرگ کردم!
جینآئه:ضعیف نیستم..فقط به دیگران تا خودم اهمیت میدم
خ،چوی:که آخرش چی بشه؟؟
جینآئه:نمیدونم!
شونم رو بالا انداختم تا بیتونم از دست سؤال های پیهم مامانم در بیرم..چون آخرش به بنبست میخوردم..
از کنار مامانم رد شدم..میخواستم برم به سمت اتاقم که یکی از خدمتکار های قصر با دیدنم جلوم ایستاد
&:جینآئه..ملکه میخواد باهات حرف بزنه.
لرزی به تنم افتاد..ملکه با من حرف بزنه؟
جینآئه:باشه..میرم دیدنشون
&:تو اتاقشونن
چشمی گفتم راهی شدم به سمت اتاق ملکه..
راهرو طبقه سوم رو رفتم و زمانیکه به در بزرگ خاکستری رنگ رسیدم جلوش ایستادم و با انگشتم چند تق به در زدم با شنیدن صدا ملکه که اجازه ورود رو داد وارد اتاق شدم..درو پشت سرم آروم بستم و نزدیک صندلی چرمی که ملکه روش نشسته بود شدم..
جینآئه:با من کاری داشتین؟
ملکه:شنیدم میخوای با آیماه وارد رقابت بشی؟
بعدی حرفش آبروش رو بالا انداخت و منتظر نگام کرد
جینآئه:عذر میخوام منظورتون؟!
ملکه:نیاز نیست چیزیو ازم پنهون کنی،چون همه چیز رو میدونم..به آیماه گفتی که مانع سرراهشی نمیزاری تا مال تهیونگ بشه!
جینآئه:م..من(لکنت)
ملکه:همیشه منتظر همچون روزی بودم..میدونستم یروزی این اتفاق میوفته..چون رابطه که قبلا با تهیونگ داشتی رو دیده بودم
جینآئه:معذرت میخوام ملکه..اما اینا فقط یه سوءتفاهم چیزی دیگه نیست.
آیماه:یعنی من دورغ میگم.
برگشتم به سمت صدا..آیماه که پشتم ایستاده بود جاش رو عوض کرد و الان کنار ملکه ایستاده بود.
آیماه:خب..چرا نمیتونی بگی..تهیونگ رو دوس داری!چرا نمیگی وقتی حرف از اون میشه تو گیج میشی؟
جینآئه:(سکوت)
ملکه:جینآئه!!میدونی که نیاز نیست تا جایگاه که داری رو بهت نشون بدم،تو میخوای با یه شاهزاده باشی که بعدی شاه پادشاه سرزمینش میشه؟
دوباره که داشتم تحقیر میشدم..سرم رو پایین گرفته بودم و بدون صحبتی به تحقیر که بهم میشد گوش میدادم.
ملکه:میخوای با این کارت..زندگیت رو ازت بگیرم؟(داد)
تهیونگ:کافیه.(عصبی،بلند)
فرشته نجاتم..دوباره واسه نجاتم اومده بود!
غلط املایی بود معذرت 💜
کامنت؟؟
لایک؟
P¹⁸
+_+
______
شب سردی بود اما گذشت..مث همه چیزی که قبل این گذشته بود..همهی دردها،غمها،اون چیزهای که به زبون نیاورده بود.
صبح زود بود که شاه افراد خود رو واسه برگردوندن ما فرستاده بود..
آیماه رو اسب و منو جان پیاده به سمت قصر راهی شدیم.
____
قصر تو سکوت بود..مث همیشه
از در وردی قصر وارد محوطه قصر شدیم..که تهیونگ رو جلو در دیدم.
جان:نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
جینآئه:ببخشید من باید برم شاید مامانم نگرانم شده باشه
جان:دوباره که فرار میکنی
بدون توجه به حرفش زودتر از بقیه وارد راهرو قصر شدم..
چند قدمی گذاشته بودم که از جلوم صدا مامانم رو شنیدم..
با دیدنش به سمتش دویدم و به آغوش گرفتمش..
خ،چوی:وای دختر کجا بودی تو!
از خودش جدام کرد و نگاهی به سروصورتم انداخت
خ،چوی:حالت خوبه.
جینآئه:شاهزاده کِی برگشته بود؟
خ،چوی:دیشب..از نصف شب گذشته بود.با لباسای خیس حال داغون برگشت..
جینآئه:چیزیش که نشده
خ،چوی:قلبش رو شکوندی از خودت ناامیدیش کردی
جینآئه:مامان..مگه خودت نمیگفتی باید فراموشش کنم!
خ،چوی:چون اونموقع فکر میکردم عشق نیس هوسه..شاهزاده همه چیو تعریف کرد اینکه چجوری بهش جواب رد دادی..بهم گفت حتی تا آخرین لحظه عمرش ازت دست نمیکشه و هرموقع برگردی قبولت میکنه
جینآئه:اما این واسه هردومون خوبه
خ،چوی:من همچون دختر ضعیف بزرگ کردم!
جینآئه:ضعیف نیستم..فقط به دیگران تا خودم اهمیت میدم
خ،چوی:که آخرش چی بشه؟؟
جینآئه:نمیدونم!
شونم رو بالا انداختم تا بیتونم از دست سؤال های پیهم مامانم در بیرم..چون آخرش به بنبست میخوردم..
از کنار مامانم رد شدم..میخواستم برم به سمت اتاقم که یکی از خدمتکار های قصر با دیدنم جلوم ایستاد
&:جینآئه..ملکه میخواد باهات حرف بزنه.
لرزی به تنم افتاد..ملکه با من حرف بزنه؟
جینآئه:باشه..میرم دیدنشون
&:تو اتاقشونن
چشمی گفتم راهی شدم به سمت اتاق ملکه..
راهرو طبقه سوم رو رفتم و زمانیکه به در بزرگ خاکستری رنگ رسیدم جلوش ایستادم و با انگشتم چند تق به در زدم با شنیدن صدا ملکه که اجازه ورود رو داد وارد اتاق شدم..درو پشت سرم آروم بستم و نزدیک صندلی چرمی که ملکه روش نشسته بود شدم..
جینآئه:با من کاری داشتین؟
ملکه:شنیدم میخوای با آیماه وارد رقابت بشی؟
بعدی حرفش آبروش رو بالا انداخت و منتظر نگام کرد
جینآئه:عذر میخوام منظورتون؟!
ملکه:نیاز نیست چیزیو ازم پنهون کنی،چون همه چیز رو میدونم..به آیماه گفتی که مانع سرراهشی نمیزاری تا مال تهیونگ بشه!
جینآئه:م..من(لکنت)
ملکه:همیشه منتظر همچون روزی بودم..میدونستم یروزی این اتفاق میوفته..چون رابطه که قبلا با تهیونگ داشتی رو دیده بودم
جینآئه:معذرت میخوام ملکه..اما اینا فقط یه سوءتفاهم چیزی دیگه نیست.
آیماه:یعنی من دورغ میگم.
برگشتم به سمت صدا..آیماه که پشتم ایستاده بود جاش رو عوض کرد و الان کنار ملکه ایستاده بود.
آیماه:خب..چرا نمیتونی بگی..تهیونگ رو دوس داری!چرا نمیگی وقتی حرف از اون میشه تو گیج میشی؟
جینآئه:(سکوت)
ملکه:جینآئه!!میدونی که نیاز نیست تا جایگاه که داری رو بهت نشون بدم،تو میخوای با یه شاهزاده باشی که بعدی شاه پادشاه سرزمینش میشه؟
دوباره که داشتم تحقیر میشدم..سرم رو پایین گرفته بودم و بدون صحبتی به تحقیر که بهم میشد گوش میدادم.
ملکه:میخوای با این کارت..زندگیت رو ازت بگیرم؟(داد)
تهیونگ:کافیه.(عصبی،بلند)
فرشته نجاتم..دوباره واسه نجاتم اومده بود!
غلط املایی بود معذرت 💜
کامنت؟؟
لایک؟
۷.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.