فیک جداناپذیر پارت ۱۰۰
فیک جداناپذیر پارت ۱۰۰
از زبان ات
نفسای گرمش که با پوستم تماس پیدا می کرد واقعاً دیوونم می کرد برای باری دیگه هم دوباره در معرض خطر قرار گرفتم
جونگ کوک: نه بابا جرات پیدا کردی دیگه منو تهدید میکنی؟ بزار فقط شب شه خوب حسابتو میرسم
اینبار من پیش قدم شدم و با بند انگشتم چونشو گرفتم و گفتم: خب آره چیه مگه مشکیه آقای جئون جونگ کوک؟ نیازی به منتظر موندن نیست لازم نیست که حتماً شب بشه می تونیم همین الان شروع کنیم
جونگ کوک: دارم بهت هشدار میدم منو دیوونه تر از این نکن وگرنه باید عواقب سختش رو با جونت بپردازی
باید یه چیزی رو هدیه می دادم برای همین دستامو دور گردنش حلقه کردم و لبامو گزاشتم رو لباش
خیلی خوب استقبال کرد معلوم بود انگار به یه بچه برای اولین بار آبنبات چوبی میدادن که انقدر محکم لبامو مک می زد (بچم جنبه ی هدیه گرفتنو نداره🍭)
خیلی تو حس رفته بودیم بی مقدمه همینجور به بوسه ادامه می دادیم حس کردم کم کم دستاش از دور کمرم به سمت باسنم می رفت طوری که تو یه حرکت نشوندم رو پاهاش
کاملا روش خم شده بودم نمی خواستم این حسو با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا عوض کنم اما یدفه صدای سگا به گوشمون خورد هر دو تاشون به سرعت رعد و برق سمت جونگ کوک هجوم آوردن
لابد فکر کرده بودن جونگ کوک داشته منو میزده اگه اون شب مارو اونجوری میدیدن دیگه حتماً کوکیه صد تیکش کرده بودن🐩
جلوشونو گرفتم که یه وقت نرن کوکی رو گاز بگیرن
همش بهش پارس می کردن می تونستم حس کنم که با خشم بهش نگاه می کردن
ات: عههه آروم باشین دیگه شما ها که اینجوری نبودین نزدیک بود مستر کوکی مو گاز بگیرن
جونگ کوک: بزار گاز بگیرن اون وقت منم تو رو گاز میگیرم
ات: یااااا جونگ کوک به من چه چرا منو گاز بگیری؟
اومد سمت گوشمو با اون صدای دیپ و عمیقش گفت: چون من بابا بزرگ دراکولا ها و ددیه تو ام پس هر کاری که دلم بخواد باهات می کنم
ات: عه؟ پس منم پنجولت میکشم طوری که پاره پوره شی
جونگ کوک: اما قبلش من طوری کردن باریک و سفیدت رو گاز میگیرم که دیگه نتونی از خوای خفتت بیدار شی
با حرفش آب دهنمو قورت دادم برای اینکه جو رو تغییر بدم به هوای غذا دادن به سگا از تو بغلش در اومدم اما تا قبل از اینکه کامل از چنگش خارج شم از پست گرفتم و سرشو سمت گردنم فرو برد
جونگ کوک: تو که گفتی دیگ ازم نمی ترسی پس برای چی داری فرار می کنی؟ اما به هرحال تو که فقط و فقط مال منی و همه چیز تو فقط مال منه و هیچی هم نمی تونه اینو تغییر بده پس مقاومت نکن چون به هر حال من صاحب تو ام
ات: پس باید خداروشکر کنم که صاحبم جئون جونگ کوکه
یه بوسه ی ریزی از لباش گرفتم و سریع رفتم سمت آشپزخونه (چیشد پاهات زود راه افتاد؟ تا همین دیروز نمی تونستی حتی روشون وایسی)
از زبان ات
نفسای گرمش که با پوستم تماس پیدا می کرد واقعاً دیوونم می کرد برای باری دیگه هم دوباره در معرض خطر قرار گرفتم
جونگ کوک: نه بابا جرات پیدا کردی دیگه منو تهدید میکنی؟ بزار فقط شب شه خوب حسابتو میرسم
اینبار من پیش قدم شدم و با بند انگشتم چونشو گرفتم و گفتم: خب آره چیه مگه مشکیه آقای جئون جونگ کوک؟ نیازی به منتظر موندن نیست لازم نیست که حتماً شب بشه می تونیم همین الان شروع کنیم
جونگ کوک: دارم بهت هشدار میدم منو دیوونه تر از این نکن وگرنه باید عواقب سختش رو با جونت بپردازی
باید یه چیزی رو هدیه می دادم برای همین دستامو دور گردنش حلقه کردم و لبامو گزاشتم رو لباش
خیلی خوب استقبال کرد معلوم بود انگار به یه بچه برای اولین بار آبنبات چوبی میدادن که انقدر محکم لبامو مک می زد (بچم جنبه ی هدیه گرفتنو نداره🍭)
خیلی تو حس رفته بودیم بی مقدمه همینجور به بوسه ادامه می دادیم حس کردم کم کم دستاش از دور کمرم به سمت باسنم می رفت طوری که تو یه حرکت نشوندم رو پاهاش
کاملا روش خم شده بودم نمی خواستم این حسو با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا عوض کنم اما یدفه صدای سگا به گوشمون خورد هر دو تاشون به سرعت رعد و برق سمت جونگ کوک هجوم آوردن
لابد فکر کرده بودن جونگ کوک داشته منو میزده اگه اون شب مارو اونجوری میدیدن دیگه حتماً کوکیه صد تیکش کرده بودن🐩
جلوشونو گرفتم که یه وقت نرن کوکی رو گاز بگیرن
همش بهش پارس می کردن می تونستم حس کنم که با خشم بهش نگاه می کردن
ات: عههه آروم باشین دیگه شما ها که اینجوری نبودین نزدیک بود مستر کوکی مو گاز بگیرن
جونگ کوک: بزار گاز بگیرن اون وقت منم تو رو گاز میگیرم
ات: یااااا جونگ کوک به من چه چرا منو گاز بگیری؟
اومد سمت گوشمو با اون صدای دیپ و عمیقش گفت: چون من بابا بزرگ دراکولا ها و ددیه تو ام پس هر کاری که دلم بخواد باهات می کنم
ات: عه؟ پس منم پنجولت میکشم طوری که پاره پوره شی
جونگ کوک: اما قبلش من طوری کردن باریک و سفیدت رو گاز میگیرم که دیگه نتونی از خوای خفتت بیدار شی
با حرفش آب دهنمو قورت دادم برای اینکه جو رو تغییر بدم به هوای غذا دادن به سگا از تو بغلش در اومدم اما تا قبل از اینکه کامل از چنگش خارج شم از پست گرفتم و سرشو سمت گردنم فرو برد
جونگ کوک: تو که گفتی دیگ ازم نمی ترسی پس برای چی داری فرار می کنی؟ اما به هرحال تو که فقط و فقط مال منی و همه چیز تو فقط مال منه و هیچی هم نمی تونه اینو تغییر بده پس مقاومت نکن چون به هر حال من صاحب تو ام
ات: پس باید خداروشکر کنم که صاحبم جئون جونگ کوکه
یه بوسه ی ریزی از لباش گرفتم و سریع رفتم سمت آشپزخونه (چیشد پاهات زود راه افتاد؟ تا همین دیروز نمی تونستی حتی روشون وایسی)
۳۱.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.