اسم فرشته کوچولو من
اسم فرشته کوچولو من
پارت ۲۵
[ویو جونگ کوک]
کدوم خری به این جوجه گواهی نامه داد
بعد که پیاده شده واسم فاز لاتا هم گرفته
با کارش حال کردم ، اومد از گردنم آویزون شد
تا اینجاش خیلی خواستنی بود که گفت داداش شیطونه میگه کاری
کن دیگه نتونه از زبونش استفاده کنه
از کمر به خودم چسبوندمش
هارین: ول کن حالا ما یک گوهی هم خوردیم
جونگ کوک: چقدر خوب می دونی چه گوهی خوردی
محکم به خودم چسبونده بودمش
هارین: دیگه ولم کن....داری رسماً میشکونیم
جونگ کوک: اوممم بهم یک چیزی بده تا ولت کنم ( خنده شیطونی)
یکم پوکر شد
هارین: مگه خسته نیستی برو بخواب
جونگ کوک : هستم ولش...برم بخوابم
از خودم جداش کردم مچ دستش گرفتم دنبال خودم
بردم
به سمت اتاقم رفتم در باز کردم رفتم داخل
هارین: چرا من با خودت می کشی.....
جونگ کوک: اومدم بخوابم
با حالت مسخره ای گفت
هارین: خب به من چه....نکنه قرار بالا سرت نگهبانی بدم
جونگ کوک: نه قرار پیشم بخوابی
با حالت مسخره کردنم گفت
هارین: ها ؟ اومدم برای آقا لالایی بخونم....
خودم پرت کردم رو تخت هارین پرت کردم داخل بغلم
و رومون پتو کشیدم
جونگ کوک: نه اومدی بالشتم بشی ( خنده)
تو بغلم فشردمش
هارین: پسره پرو
جونگ کوک: بخواب......
[ویو هارین]
بعد از آخرین کلمه دیگه صدایی ازش نیومد یعنی
خوابیده اونقدر محکم بغلم کرده بود که
نمی تونستم تکون بخورم
زندگی من ببین شدم بالشت آقا...هعیییی... بهترین فرصت فرار داشتم
ولی نتونستم فرار کنم
چون خسته بود و بخاطر من رانندگی کرد و باهام خوب بود نتونستم فرار
کنم ، ولی هر وقت فرصت گیرم اومد فرار می کنم ........
پارت ۲۵
[ویو جونگ کوک]
کدوم خری به این جوجه گواهی نامه داد
بعد که پیاده شده واسم فاز لاتا هم گرفته
با کارش حال کردم ، اومد از گردنم آویزون شد
تا اینجاش خیلی خواستنی بود که گفت داداش شیطونه میگه کاری
کن دیگه نتونه از زبونش استفاده کنه
از کمر به خودم چسبوندمش
هارین: ول کن حالا ما یک گوهی هم خوردیم
جونگ کوک: چقدر خوب می دونی چه گوهی خوردی
محکم به خودم چسبونده بودمش
هارین: دیگه ولم کن....داری رسماً میشکونیم
جونگ کوک: اوممم بهم یک چیزی بده تا ولت کنم ( خنده شیطونی)
یکم پوکر شد
هارین: مگه خسته نیستی برو بخواب
جونگ کوک : هستم ولش...برم بخوابم
از خودم جداش کردم مچ دستش گرفتم دنبال خودم
بردم
به سمت اتاقم رفتم در باز کردم رفتم داخل
هارین: چرا من با خودت می کشی.....
جونگ کوک: اومدم بخوابم
با حالت مسخره ای گفت
هارین: خب به من چه....نکنه قرار بالا سرت نگهبانی بدم
جونگ کوک: نه قرار پیشم بخوابی
با حالت مسخره کردنم گفت
هارین: ها ؟ اومدم برای آقا لالایی بخونم....
خودم پرت کردم رو تخت هارین پرت کردم داخل بغلم
و رومون پتو کشیدم
جونگ کوک: نه اومدی بالشتم بشی ( خنده)
تو بغلم فشردمش
هارین: پسره پرو
جونگ کوک: بخواب......
[ویو هارین]
بعد از آخرین کلمه دیگه صدایی ازش نیومد یعنی
خوابیده اونقدر محکم بغلم کرده بود که
نمی تونستم تکون بخورم
زندگی من ببین شدم بالشت آقا...هعیییی... بهترین فرصت فرار داشتم
ولی نتونستم فرار کنم
چون خسته بود و بخاطر من رانندگی کرد و باهام خوب بود نتونستم فرار
کنم ، ولی هر وقت فرصت گیرم اومد فرار می کنم ........
- ۱۵.۴k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط