part
part 201
جنیور: راستشو بگین ولی نه کامل فقط بگین که من برادر ناتنیشم
ری: اگه بگه چرا تابحال توروندیده
جنیور: تو این چند سال برای تحصیل رفته بودم کانادا
مامان: هرجور راحتی پسرم
ری: خب بریم داخل تا نگران نشه
هر سه باهم رفتن داخل
ویوسوزومه
روتخت دراز کشیده بودم دخترا کنارم بودن داشتیم باهم که مامان و ری با یه قریبه وارد اتاق شد اون پسره میخورد هم سن و سال من باشه سرش پایین بود نمیتونستم درست صورتشو ببینم
سوزومه: ایشون؟
لیلی: نمیشناسیـ.....
مامان: برادر ناتنیت
ری: لیلی یه لحظه میای بیرون
لیلی: اوکی
باهم رفتن بیرون
برگشتم سمت پسره. پسره سرشو بالا اوردو تو چشمام زل زد بجور بهم ریخته بودم تپش قلبم رفته بود بالا این کی بود چرا با دیدنش انقد بهم ریختم
ری اومد داخل
ری: دخترا من کاری برام پیش اومده باید برم بیایین برسونمتون
پاترشیا: اوکی پس خدا حافظ سوزی
کاترین: بای بای دختر بعدا میببنمت
لیلی: سوزی منم دیگه میرم
مامان: ری منم برسون
ری: چشم خاله
مامان: پس مادیگه رفتیم
ری: خدافظ سیستر. مستر به تو میپورمش
و با یه چشمک شیطونی به پسره کردو از اتاق یکی یکی رفتن بیرون
پسره اومد کنارم نشست دوباره باهاش چشم تو چشم شدم دوباره تپش قلب گرفته بودم به احتمال زیاد صورتم قرمز شده بود پسره با لبخند بهم گفت
جنیور: 175؟ضربانت داره میره بالا فک نکنم برای سلامتیتون خوب باشه لیدی
سوزومه: چی؟ اها خـ.. خب راستش یکم گرمه فک کنم بخوطر همینه
جنیور: فک نکنم بخواطر گرم بودن هوا باشه چون الان وسط زمستونیم وبخواطر این که در هی باز میشه فک نکنم بشه اتاق رو گرم کرد......... شاید؟
سوزومه: شاید چی؟
پسره صورتشو بهم نزدیک کرد فقط چند سانت فاصله داشت
جنیور: شاید حسایی بهم داری..... اوه نگو که عشق در نگاه اوله(با لحن شوخی)
سوزومه: تابحال کسی بهت گفته خیلی اعتماد به نفست بالاست
جنیور: نه ولی اون(اشاره به مانیتور نوار قلب) حرفو اثبات میکنه. فکنم تا چند ثانیه دیگت برسیم به 180
جنیور: راستشو بگین ولی نه کامل فقط بگین که من برادر ناتنیشم
ری: اگه بگه چرا تابحال توروندیده
جنیور: تو این چند سال برای تحصیل رفته بودم کانادا
مامان: هرجور راحتی پسرم
ری: خب بریم داخل تا نگران نشه
هر سه باهم رفتن داخل
ویوسوزومه
روتخت دراز کشیده بودم دخترا کنارم بودن داشتیم باهم که مامان و ری با یه قریبه وارد اتاق شد اون پسره میخورد هم سن و سال من باشه سرش پایین بود نمیتونستم درست صورتشو ببینم
سوزومه: ایشون؟
لیلی: نمیشناسیـ.....
مامان: برادر ناتنیت
ری: لیلی یه لحظه میای بیرون
لیلی: اوکی
باهم رفتن بیرون
برگشتم سمت پسره. پسره سرشو بالا اوردو تو چشمام زل زد بجور بهم ریخته بودم تپش قلبم رفته بود بالا این کی بود چرا با دیدنش انقد بهم ریختم
ری اومد داخل
ری: دخترا من کاری برام پیش اومده باید برم بیایین برسونمتون
پاترشیا: اوکی پس خدا حافظ سوزی
کاترین: بای بای دختر بعدا میببنمت
لیلی: سوزی منم دیگه میرم
مامان: ری منم برسون
ری: چشم خاله
مامان: پس مادیگه رفتیم
ری: خدافظ سیستر. مستر به تو میپورمش
و با یه چشمک شیطونی به پسره کردو از اتاق یکی یکی رفتن بیرون
پسره اومد کنارم نشست دوباره باهاش چشم تو چشم شدم دوباره تپش قلب گرفته بودم به احتمال زیاد صورتم قرمز شده بود پسره با لبخند بهم گفت
جنیور: 175؟ضربانت داره میره بالا فک نکنم برای سلامتیتون خوب باشه لیدی
سوزومه: چی؟ اها خـ.. خب راستش یکم گرمه فک کنم بخوطر همینه
جنیور: فک نکنم بخواطر گرم بودن هوا باشه چون الان وسط زمستونیم وبخواطر این که در هی باز میشه فک نکنم بشه اتاق رو گرم کرد......... شاید؟
سوزومه: شاید چی؟
پسره صورتشو بهم نزدیک کرد فقط چند سانت فاصله داشت
جنیور: شاید حسایی بهم داری..... اوه نگو که عشق در نگاه اوله(با لحن شوخی)
سوزومه: تابحال کسی بهت گفته خیلی اعتماد به نفست بالاست
جنیور: نه ولی اون(اشاره به مانیتور نوار قلب) حرفو اثبات میکنه. فکنم تا چند ثانیه دیگت برسیم به 180
- ۳.۶k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط