• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part196
#paniz
دستی به گونم کشید
رضا: پاشو عزیزم خیلی خوابیدی
آروم چشام رو باز کردم دستی بهشون کشیدم
_مگه چقدر خوابیدم ۱ ، ۲ ساعت خوابیدم
خنده ای کرد
رضا: معلومه دختر ساعت ۷ پاشو ببینم
با گفتم ساعت مغزم سوت کشید بلند شدم
_نه بابا چند ساعت خوابیدم فقط
رضا: آره یه نگاه به پنجره بندازی میفهمی
چشم غره ای بهش رفتم
_خوابیدم دیگه چیکار کنم حالا برو بیرون بزار قبل شام یه دوش بگیرم
از جا بلند شدم رفتم سمت کمد تا لباس بردارم که از پشت بغلم کرد و دستاش رو زیر شکمم گذاشت و کمی به سمت بالا فشرد
رضا: خستهایاا
_ آره اما دیگه داره تموم میشه
رضا: کمک میخوای
_نه میتونم
رضا: باشه پس
دستاش رو ازم جدا کرد مثل قبل دوباره سنگینی میکرد به سمت حموم رفتم و آب رو تنظیم کردم
بعد از دوش گرفتن از حموم بیرون اومدم و پیرهن آبی رو پوشیدم چند تایی زدم و تا آرنج ام بالا اومد و شلوار مشکی بوت کات پوشیدم که راحت بودم
بعد از پوشیدن دمپایی های ابریم موهام رو خشک کردم از اتاق بیرون اومدم
تو سالن بودن مشغول بگو و بخند بودن منم بهشون ملحق شده ام
و با هم گرم حرف زدن بودیم
همینطور که مشغول حرف زدن با فرانک بودم میوه ای از ظرف برداشتم و پوست کردم
_راستی مادرجون کی میاد
فرانک : واسه چند روز دیگه بلیط گرفته میاد
_حالش خوب شده
فرانک: آره میگه دیگه دردی ندارم دکترش خوب بوده ، اتفاقا این سفر هم حال و هواش رو عوض میکرد
آره ای گفتم و پیشدستی رو سمتش گرفتم
چند تیکه ای برداشت و منم هم تیکه از شلیل برداشتم و گذاشتم تو دهنم
رضا با بابا آروم حرف میزدن و برام یکم عجیب بود اگه درباره ی کار هم بود مثل قبل بلند و نرمال حرف میزدن
نه اینکه آروم و پچپچ کنان حرف میزدن ، شاید چیز مهمی نباشه اصلا چرا انقدر من حساس شدم
هوفی کشیدم از بیحوصلگی حساس شده بودم چیزی نگفتم تا موقع شام بعد از شام
پنج تایی رفتیم باغ تو آلاچیق ، رضا بافتی انداخت رو شونم و شونه هام رو بغل کرد
سرم رو گذاشتم رو شونه اش
بابا و فرانک انقدر با هم شوخی میکردن لبخندی به جفتشون زدم که نیکا خودش رو انداخت وسط
نیکا: ای بابا اینجا یکی یار اش نیست شما هم هعی بهم دل و قلوه بدین
رضا: ای پدرسوخته به ما چه زنگ میزدی میومد
بابا چپ چپ نگاهی به رضا کرد و اصلا متوجه نبود
بابا: باباش منم
رضا کمی موند و بعد از پقی زد زیر خنده که منم خندم گرفت اما خودمو حفظ کردم
بابا: بایدم بخندی نخندی کی بخنده کی فحش بده به من...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part196
#paniz
دستی به گونم کشید
رضا: پاشو عزیزم خیلی خوابیدی
آروم چشام رو باز کردم دستی بهشون کشیدم
_مگه چقدر خوابیدم ۱ ، ۲ ساعت خوابیدم
خنده ای کرد
رضا: معلومه دختر ساعت ۷ پاشو ببینم
با گفتم ساعت مغزم سوت کشید بلند شدم
_نه بابا چند ساعت خوابیدم فقط
رضا: آره یه نگاه به پنجره بندازی میفهمی
چشم غره ای بهش رفتم
_خوابیدم دیگه چیکار کنم حالا برو بیرون بزار قبل شام یه دوش بگیرم
از جا بلند شدم رفتم سمت کمد تا لباس بردارم که از پشت بغلم کرد و دستاش رو زیر شکمم گذاشت و کمی به سمت بالا فشرد
رضا: خستهایاا
_ آره اما دیگه داره تموم میشه
رضا: کمک میخوای
_نه میتونم
رضا: باشه پس
دستاش رو ازم جدا کرد مثل قبل دوباره سنگینی میکرد به سمت حموم رفتم و آب رو تنظیم کردم
بعد از دوش گرفتن از حموم بیرون اومدم و پیرهن آبی رو پوشیدم چند تایی زدم و تا آرنج ام بالا اومد و شلوار مشکی بوت کات پوشیدم که راحت بودم
بعد از پوشیدن دمپایی های ابریم موهام رو خشک کردم از اتاق بیرون اومدم
تو سالن بودن مشغول بگو و بخند بودن منم بهشون ملحق شده ام
و با هم گرم حرف زدن بودیم
همینطور که مشغول حرف زدن با فرانک بودم میوه ای از ظرف برداشتم و پوست کردم
_راستی مادرجون کی میاد
فرانک : واسه چند روز دیگه بلیط گرفته میاد
_حالش خوب شده
فرانک: آره میگه دیگه دردی ندارم دکترش خوب بوده ، اتفاقا این سفر هم حال و هواش رو عوض میکرد
آره ای گفتم و پیشدستی رو سمتش گرفتم
چند تیکه ای برداشت و منم هم تیکه از شلیل برداشتم و گذاشتم تو دهنم
رضا با بابا آروم حرف میزدن و برام یکم عجیب بود اگه درباره ی کار هم بود مثل قبل بلند و نرمال حرف میزدن
نه اینکه آروم و پچپچ کنان حرف میزدن ، شاید چیز مهمی نباشه اصلا چرا انقدر من حساس شدم
هوفی کشیدم از بیحوصلگی حساس شده بودم چیزی نگفتم تا موقع شام بعد از شام
پنج تایی رفتیم باغ تو آلاچیق ، رضا بافتی انداخت رو شونم و شونه هام رو بغل کرد
سرم رو گذاشتم رو شونه اش
بابا و فرانک انقدر با هم شوخی میکردن لبخندی به جفتشون زدم که نیکا خودش رو انداخت وسط
نیکا: ای بابا اینجا یکی یار اش نیست شما هم هعی بهم دل و قلوه بدین
رضا: ای پدرسوخته به ما چه زنگ میزدی میومد
بابا چپ چپ نگاهی به رضا کرد و اصلا متوجه نبود
بابا: باباش منم
رضا کمی موند و بعد از پقی زد زیر خنده که منم خندم گرفت اما خودمو حفظ کردم
بابا: بایدم بخندی نخندی کی بخنده کی فحش بده به من...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.