• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part195
#paniz
سر رو شونهاش گذاشتم
_خوب شد برگشتم برای اولین بار تصمیم درست گرفته بودم
نگاهی بهش کردم که نگام کرد
_میدونی چرا
با چشای سوالی اش نگام کرد که سرم رو به حالت قبل گذاشتم
_حداقل امید گرفتم بر زنده موندن
دست لای موهام کرد
رضا: باز که رسیدیم سر حرف خودمون رز وحشی دیگه فکرش رو نکن
چشم بست و منم بغلش گرفت
_میخوای بخوابی
رضا: مشخص نیست
_اما من خوابم نمیاد
رضا: چرا تو که خوابالو بودی ۴ صبح نمیخواستی با ما بیای مسافرت
لبخندی زدم
_اون موقع هم جاهلیت کردم نمیومدم مثل اون موقع کولم میکردی میبردی دختر دزد
با چشای گرد شده نگام کرد
رضا: الانم شدیم دختر دزد میشه بپرسم کی رو دزدیدم که دختردزد شدم
چشم غره ای خندهداری براش رفتم و لب زدم
_منو دزدی آوردی خونت بیتربیت
خنده ای کرد
رضا: زن آیندم رو دزدیدم دختر همسایتون رو ندزدیدم که
_شما کی دختر همسایه ما رو دیدی
چشم بست و لب زد
رضا: مثال گفتم شب بخیر
کمی بعد صدای نفس هاش منظم شد که چشای منم رو هم افتاد..
*
*
*
*
*
چند هفتهای میگذشت و هروز امید ام بیشتر میشد میدونستم آخرش به من ختم میشه اما نمیخواستم ذوق و خوشی رضا رو از بین ببرم
جلو عمارت نگه داشت و با هم پیاده شدیم دست رو گرفت
رضا: دیدی همه چی خوبه حالا به همین روال ادامه میدیم تا هفته ی بعد که زایماناتِ باشه اصلا خودتو خسته نکن
هوفی کشیدم
_کاری به جز این مگه دارین دو قدم تا باعث میرم غرغرات شروع میشه
رضا: قربونت برم من حال خوبه تو رو میخوام یه هفته مونده بقیه اش بچهات ام ور دل خودتو
_باز که گفتی بچت
رضا: خب یادم رفت بچهامون خب
_اها الان شد ....از اینجا به بعدش رو خودم میرم
رضا: مواظب باش کاری نداری
نچی گفتم و بعد از خدافظی سوار ماشین شد و رفت داخل شدم شکمم خیلی سنگینی میکرد
پس اول کمی استراحت میکردم بعد یه دوش میگرفتم وارد اتاق شدم ، بعد از تعويض لباسام دراز کشیدم
از فرط خستگی زود خوابم برد تا شب انگار وزن هزار کیلویی روم بود...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part195
#paniz
سر رو شونهاش گذاشتم
_خوب شد برگشتم برای اولین بار تصمیم درست گرفته بودم
نگاهی بهش کردم که نگام کرد
_میدونی چرا
با چشای سوالی اش نگام کرد که سرم رو به حالت قبل گذاشتم
_حداقل امید گرفتم بر زنده موندن
دست لای موهام کرد
رضا: باز که رسیدیم سر حرف خودمون رز وحشی دیگه فکرش رو نکن
چشم بست و منم بغلش گرفت
_میخوای بخوابی
رضا: مشخص نیست
_اما من خوابم نمیاد
رضا: چرا تو که خوابالو بودی ۴ صبح نمیخواستی با ما بیای مسافرت
لبخندی زدم
_اون موقع هم جاهلیت کردم نمیومدم مثل اون موقع کولم میکردی میبردی دختر دزد
با چشای گرد شده نگام کرد
رضا: الانم شدیم دختر دزد میشه بپرسم کی رو دزدیدم که دختردزد شدم
چشم غره ای خندهداری براش رفتم و لب زدم
_منو دزدی آوردی خونت بیتربیت
خنده ای کرد
رضا: زن آیندم رو دزدیدم دختر همسایتون رو ندزدیدم که
_شما کی دختر همسایه ما رو دیدی
چشم بست و لب زد
رضا: مثال گفتم شب بخیر
کمی بعد صدای نفس هاش منظم شد که چشای منم رو هم افتاد..
*
*
*
*
*
چند هفتهای میگذشت و هروز امید ام بیشتر میشد میدونستم آخرش به من ختم میشه اما نمیخواستم ذوق و خوشی رضا رو از بین ببرم
جلو عمارت نگه داشت و با هم پیاده شدیم دست رو گرفت
رضا: دیدی همه چی خوبه حالا به همین روال ادامه میدیم تا هفته ی بعد که زایماناتِ باشه اصلا خودتو خسته نکن
هوفی کشیدم
_کاری به جز این مگه دارین دو قدم تا باعث میرم غرغرات شروع میشه
رضا: قربونت برم من حال خوبه تو رو میخوام یه هفته مونده بقیه اش بچهات ام ور دل خودتو
_باز که گفتی بچت
رضا: خب یادم رفت بچهامون خب
_اها الان شد ....از اینجا به بعدش رو خودم میرم
رضا: مواظب باش کاری نداری
نچی گفتم و بعد از خدافظی سوار ماشین شد و رفت داخل شدم شکمم خیلی سنگینی میکرد
پس اول کمی استراحت میکردم بعد یه دوش میگرفتم وارد اتاق شدم ، بعد از تعويض لباسام دراز کشیدم
از فرط خستگی زود خوابم برد تا شب انگار وزن هزار کیلویی روم بود...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۲k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.