Devil or Angel¹⁸
Devil or Angel¹⁸
یک ساعت بعد
کوک: رسیدیم عزیزم اتاق گذاشتن پایین
ا/ت: ممنون
دستمو گرفت بغلم کرد بردم تو اتاق
کوک: بیا بخواب
ا/ت: خوابم نمیبره
کوک: خب بشین تا برات غذا بیارم
ا/ت: باشه
م.ک: جونگکوک بیا
کوک
کوک: بله
م.ک: چرا یونا رو نمیبینی ناراحته
کوک: یه من چه خواست ا/ت رو از بالا نندازه
م.ک: چی؟
کوک: میخوام غذا ببرم برای ا/ت
ا/ت
کوک: بیا عزیزم
ا/ت: ممنون
کوک: دهنتو باز کن
ا/ت: خودم میخورم دستام سالمن
کوک: برام مهم نیست
ا/ت:😊
چند دقیقه بعد
جانگمی: جونگکوک بیا
کوک: فعلا نمیتونم
ا/ت: خودم میخورم برو
کوک: باشه
کوک
کوک: جانم
جانگمی: یونا ا/ت رو انداخته؟
کوک: همم اره براش دارم صبر کن
جانگمی: مامان گفت که جونگککوک فک میکنه یونا انداخته
کوک:مامان و یونا باهم هستن میخوان یه کاری با ا/ت کنن ولی نمیدونم چه کاری
سویون: دایی
کوک: جانم
سویون: زندایی تو کدوم اتاقه
کوک: اونجاست برو پیشش تنهاست
سویون: باشه
ا/ت
سویون: زندایی
ا/ت: بیا اینجا ببینم خوشگلم
سویون: پات درد میکنه؟
ا/ت: یه کوچولو قول میدم وقتی خوب شدم باهم بریم شهربازی
سویون: میشه دایی هم باشه
ا/ت: باشه سه نفره میریم
سویون: اخجون
کوک
یونا: جونگکوک من میرم بخوابم
کوک: جانگمی بعد حرف میزنیم صب کن یونا منم بیام
یونا: میخوای امشب پیشم باشی؟
یونا رفت منم رفتم دنبالش
یونا: چیشده ا/ت جان پاش شکسته فراموشش کردی؟
کوک: خفه شو مامان گفت ناراحتی
یونا: یکم اره اخه فردا پنج شنبست
تو هنوز باید با من باشی ولی با دختره هستی
کوک: دختره اسم داره و اینکه اگه میخواستی باهات باشم ا/ت رو از پله ها پرت نمیکردی پایین
یونا: چی؟
کوک: چرا تعجب میکنی فک کردی نمیدونم
یونا: من اینکارو نکردم
کوک: وایی یعنی میخوای بگی این خونه روح داره
یونا: جونگکوک
کوک: بسه بسه خفه شو
یونا: کی بهت همچین چیزی گفته
کوک: همونی که عاشق داغ گذاشت دستش که کبود شده
یونا: سویون
کوک: چه خوب که خودت اعتراف کردی
یونا: صبر کن
کوک: اگه دیگه به ا/ت و سویون و جانگمی اصلا به خانوادم نزدیک نشو اگه نزدیک شدی یکی که هیچ ده تا قاشق داغ خودم میزار رو دستت
یونا: جونگکوک
کوک: خفه شو دیگه نمیخوام اسمم ازت بشنوم
رفتم بیرون برگشتم پیش ا/ت
کوک: چطوری
ا/ت: خوبم
#فیک
#سناریو
یک ساعت بعد
کوک: رسیدیم عزیزم اتاق گذاشتن پایین
ا/ت: ممنون
دستمو گرفت بغلم کرد بردم تو اتاق
کوک: بیا بخواب
ا/ت: خوابم نمیبره
کوک: خب بشین تا برات غذا بیارم
ا/ت: باشه
م.ک: جونگکوک بیا
کوک
کوک: بله
م.ک: چرا یونا رو نمیبینی ناراحته
کوک: یه من چه خواست ا/ت رو از بالا نندازه
م.ک: چی؟
کوک: میخوام غذا ببرم برای ا/ت
ا/ت
کوک: بیا عزیزم
ا/ت: ممنون
کوک: دهنتو باز کن
ا/ت: خودم میخورم دستام سالمن
کوک: برام مهم نیست
ا/ت:😊
چند دقیقه بعد
جانگمی: جونگکوک بیا
کوک: فعلا نمیتونم
ا/ت: خودم میخورم برو
کوک: باشه
کوک
کوک: جانم
جانگمی: یونا ا/ت رو انداخته؟
کوک: همم اره براش دارم صبر کن
جانگمی: مامان گفت که جونگککوک فک میکنه یونا انداخته
کوک:مامان و یونا باهم هستن میخوان یه کاری با ا/ت کنن ولی نمیدونم چه کاری
سویون: دایی
کوک: جانم
سویون: زندایی تو کدوم اتاقه
کوک: اونجاست برو پیشش تنهاست
سویون: باشه
ا/ت
سویون: زندایی
ا/ت: بیا اینجا ببینم خوشگلم
سویون: پات درد میکنه؟
ا/ت: یه کوچولو قول میدم وقتی خوب شدم باهم بریم شهربازی
سویون: میشه دایی هم باشه
ا/ت: باشه سه نفره میریم
سویون: اخجون
کوک
یونا: جونگکوک من میرم بخوابم
کوک: جانگمی بعد حرف میزنیم صب کن یونا منم بیام
یونا: میخوای امشب پیشم باشی؟
یونا رفت منم رفتم دنبالش
یونا: چیشده ا/ت جان پاش شکسته فراموشش کردی؟
کوک: خفه شو مامان گفت ناراحتی
یونا: یکم اره اخه فردا پنج شنبست
تو هنوز باید با من باشی ولی با دختره هستی
کوک: دختره اسم داره و اینکه اگه میخواستی باهات باشم ا/ت رو از پله ها پرت نمیکردی پایین
یونا: چی؟
کوک: چرا تعجب میکنی فک کردی نمیدونم
یونا: من اینکارو نکردم
کوک: وایی یعنی میخوای بگی این خونه روح داره
یونا: جونگکوک
کوک: بسه بسه خفه شو
یونا: کی بهت همچین چیزی گفته
کوک: همونی که عاشق داغ گذاشت دستش که کبود شده
یونا: سویون
کوک: چه خوب که خودت اعتراف کردی
یونا: صبر کن
کوک: اگه دیگه به ا/ت و سویون و جانگمی اصلا به خانوادم نزدیک نشو اگه نزدیک شدی یکی که هیچ ده تا قاشق داغ خودم میزار رو دستت
یونا: جونگکوک
کوک: خفه شو دیگه نمیخوام اسمم ازت بشنوم
رفتم بیرون برگشتم پیش ا/ت
کوک: چطوری
ا/ت: خوبم
#فیک
#سناریو
۴۷.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.