Devil or Angel¹⁹
Devil or Angel¹⁹
فردا
چشمامو باز کردم جونگکوک روبروم بود
کوک: صبح بخیر
ا/ت: صبح بخیر
کوک: صبر کن برات صبحونه بیارم
ا/ت: میشه کمکم کنی میخوام برم صورتمو بشورم
کوک: باشه بیا بریم
دستمو گرفت رفتم صورتمو شستم
ا/ت: کار داری؟ میخوای بری؟
کوک: نه امروز میخوام پیشت باشم
ا/ت: خب میتونی موهامو بشوری
کوک: باشه بیا
نیم ساعت بعد
کوک: بیا موهاتو خشک کنم
ا/ت: خودم میتونم
کوک: نه نمیتونی
ا/ت: میدونی چیه؟
کوک: نه
ا/ت: راستش احساس میکنم برگشتیم به قبل
کوک: واقعا؟
ا/ت: اره
کوک: نگام کن
نگاش کردم صورتشو به صورتم نزدیک کرد خواست بوسم کنه در باز شد
سویون: زندایی
کوک: سویونا
سویون: چیه؟
کوک: یاد بگیر خواستی بری اتاق کسی در بزن
سویون: چرا؟
کوک: باید اجازه بگیری
سویون: یعنی زندایی به من اجازه نمیده من قهرم
ا/ت: سویونا
کوک: ولش کن دو دقیقه بعد اشتی
دو دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: افرین یاد گرفتی سویونا بیا داخل
میجون: سلام
ا/ت: داداش تویی
کوک: میجون
میجون: خوبی ا/ت
ا/ت: اره خوبم
میجون: پات درد میکنه؟
ا/ت: نه دیگه خوبم بورا و لیلی اومدن؟
میجون: اره
ا/ت: جونگکوک کمکم کن بلند شم
میجون: نه الان بورا میگم بیاد
ا/ت: نه دیگه اومدم
رفتیم از اتاق بیرون
بورا: سلام
ا/ت: سلام عزیزم
سویون: لیلی بیا
لیلی: چیه؟
سویون: این دایی منه خیلی ازش متنفرم میشناسیش؟
لیلی: اره اومده خونمون
سویون رفت نزدیک جونگکوک با پا زد تو پاش
کوک: سویون
سویون: 😡چرا رفتی خونه لیلی
کوک: بیا بشین بهت بگم
سویون: بگو
کوک: ا/ت مگه زنداییت نیست
سویون: اره
کوک: عمو میجون با ا/ت چه نسبتی داره؟
سویون: نمیدونم
کوک: داداششه مثل منو مامانت
سویون: واقعا؟
کوک: اره نمیدونستی؟
سویون: نه فک میکردم تو و عمو میجون باهم دوستید
کوک: اول دوست بودیم بعد من با
ا/ت ازدواج کردم
سویون: یعنی با خواهر دوستت ازدواج کردی؟
کوک: اره
سویون: یعنی بابای من و تو باهم دوست بودید که بعد بابام با خواهر تو
کوک: هیی سویونا دیگه ول کن حالا فهمیدی من چرا میرم خونشون
سویون: اره لیلی بیا اینم زنداییم ا/ت هست
لیلی: عمه منم هست
سویون: نه زندایی منه
لیلی: عمه منه
ا/ت: بچه ها من هم زندایی سویونم هم عمه لیلی
لیلی: اول عمه من بود
سویون: تو که از من کوچیک تری
کوک:نه لیلی اول زندایی او بود بعد تو اومدی
ا/ت: چرا دروغ میدی ما اونموقع فقط دوست بودیم نه دوستم نبودیم تو خارج بودی یادت رفته
کوک: فک کنم اره یادم رفته
لیلی: باشه سویون هم زندایی تو باشه هم عمه ی من
سویون: باشه دایی تو طرف منو نمیگیری منم طرفت رو نمیگیرم زندایی ا/ت شاید شد زن اول بابای یکی دیگه
کوک: سویونا بسه برو همین الان
سویون: نمیخوام
#فیک
#سناریو
فردا
چشمامو باز کردم جونگکوک روبروم بود
کوک: صبح بخیر
ا/ت: صبح بخیر
کوک: صبر کن برات صبحونه بیارم
ا/ت: میشه کمکم کنی میخوام برم صورتمو بشورم
کوک: باشه بیا بریم
دستمو گرفت رفتم صورتمو شستم
ا/ت: کار داری؟ میخوای بری؟
کوک: نه امروز میخوام پیشت باشم
ا/ت: خب میتونی موهامو بشوری
کوک: باشه بیا
نیم ساعت بعد
کوک: بیا موهاتو خشک کنم
ا/ت: خودم میتونم
کوک: نه نمیتونی
ا/ت: میدونی چیه؟
کوک: نه
ا/ت: راستش احساس میکنم برگشتیم به قبل
کوک: واقعا؟
ا/ت: اره
کوک: نگام کن
نگاش کردم صورتشو به صورتم نزدیک کرد خواست بوسم کنه در باز شد
سویون: زندایی
کوک: سویونا
سویون: چیه؟
کوک: یاد بگیر خواستی بری اتاق کسی در بزن
سویون: چرا؟
کوک: باید اجازه بگیری
سویون: یعنی زندایی به من اجازه نمیده من قهرم
ا/ت: سویونا
کوک: ولش کن دو دقیقه بعد اشتی
دو دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: افرین یاد گرفتی سویونا بیا داخل
میجون: سلام
ا/ت: داداش تویی
کوک: میجون
میجون: خوبی ا/ت
ا/ت: اره خوبم
میجون: پات درد میکنه؟
ا/ت: نه دیگه خوبم بورا و لیلی اومدن؟
میجون: اره
ا/ت: جونگکوک کمکم کن بلند شم
میجون: نه الان بورا میگم بیاد
ا/ت: نه دیگه اومدم
رفتیم از اتاق بیرون
بورا: سلام
ا/ت: سلام عزیزم
سویون: لیلی بیا
لیلی: چیه؟
سویون: این دایی منه خیلی ازش متنفرم میشناسیش؟
لیلی: اره اومده خونمون
سویون رفت نزدیک جونگکوک با پا زد تو پاش
کوک: سویون
سویون: 😡چرا رفتی خونه لیلی
کوک: بیا بشین بهت بگم
سویون: بگو
کوک: ا/ت مگه زنداییت نیست
سویون: اره
کوک: عمو میجون با ا/ت چه نسبتی داره؟
سویون: نمیدونم
کوک: داداششه مثل منو مامانت
سویون: واقعا؟
کوک: اره نمیدونستی؟
سویون: نه فک میکردم تو و عمو میجون باهم دوستید
کوک: اول دوست بودیم بعد من با
ا/ت ازدواج کردم
سویون: یعنی با خواهر دوستت ازدواج کردی؟
کوک: اره
سویون: یعنی بابای من و تو باهم دوست بودید که بعد بابام با خواهر تو
کوک: هیی سویونا دیگه ول کن حالا فهمیدی من چرا میرم خونشون
سویون: اره لیلی بیا اینم زنداییم ا/ت هست
لیلی: عمه منم هست
سویون: نه زندایی منه
لیلی: عمه منه
ا/ت: بچه ها من هم زندایی سویونم هم عمه لیلی
لیلی: اول عمه من بود
سویون: تو که از من کوچیک تری
کوک:نه لیلی اول زندایی او بود بعد تو اومدی
ا/ت: چرا دروغ میدی ما اونموقع فقط دوست بودیم نه دوستم نبودیم تو خارج بودی یادت رفته
کوک: فک کنم اره یادم رفته
لیلی: باشه سویون هم زندایی تو باشه هم عمه ی من
سویون: باشه دایی تو طرف منو نمیگیری منم طرفت رو نمیگیرم زندایی ا/ت شاید شد زن اول بابای یکی دیگه
کوک: سویونا بسه برو همین الان
سویون: نمیخوام
#فیک
#سناریو
۳۰.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.