[•( ساحل )•]
[•( ساحل )•]
part ¹⁷
( رسیدن به رستوران و همشون یه چیزی سفارش دادن )
فلیکس : خب برنامتون برای فردا چیه؟
جنی : میشه بریم یکم اینجا رو بگردیم
لینو : اره خوبه ، منم میگم بریم دور دور 😄
تهیونگ : من این نزدیکیا یه جایی رو میشناسم ، شهر بازیه خیلی خفنه
هانا : وای اره میشه بریم شهر بازی داداش ترو خدا
لینو : من که خیلی دوست دارم ، بقیه نظرتون چیه
فلیکس : اگه هانا خیلی دوست داره پس بریم شهر بازی ( لبخند )
جنی : اره خیلی خوبه بریم
تهیونگ : پس فردا باید زود بیدار بشید که راه بیفتیم
...☆
( رفتن خونه و همه خوابیدن که صبح زود بیدار بشن . جنی و فلیکس تو یه اتاق بودن...لینو و تهیونگ هم با هم خوابیدن ، هانا خودش خواست که تو یه اتاق تنها بخوابه ، صبح لینو زود تر از همه بیدار شد و رفت بیرون یکم وسایل بگیره ، تهیونگ هم فهمیده بود که لینو فعلا خونه نمیاد پس پاشد و رفت تو اتاق هانا، آروم درو باز میکنه.)
...☆
ویو تهیونگ
( رفتم تو اتاق هانا دیدم خیلی ناز خوابیده بود ، درو بستم و آروم رفتم پیشش خوابیدم ، بدن ظریفشو تو بغل خودم جا کردم ، کمکم داشت بیدار میشد . تو خواب حرف میزد )
هانا : نکن داداشی هنوز خوابم میاد ( خوابالو )
تهیونگ : ( می خنده ) باشه بخواب عسلم
ویو هانا
( وقتی خواب بودم حس کردم یکی بغلم کرده فکر کردم لینو اومده تو اتاق بغلم کرده ، با خستگی چشمامو باز کردم دیدم داداشم نیست ، پشماممم تهیونگه .)
هانا : تهیونگ !! تویی؟😳
تهیونگ : اره خوشگل خانم منم پس میخواستی کی باشه 😊
هانا : ( از جاش بلند میشه ) اخه من نمیخواستم منو اینطوری ببینی. تو نباید اجازه بگیری آیا ؟
تهیونگ : ( دستش و میگیره و هانا رو می ندازه تو بغلش ) کجا میری ؟ فرار نکن من تازه اومدم😂 دیگه جلوی من نباید خجالت بکشی فهمیدی
هانا : ب..باشه ، داداشم کجاست ؟
تهیونگ : رفته یکم وسایل بگیره . اینجا هیچی پیدا نمیشه . میگم تو تاکی میخوای رابطمونو مخفی کنی؟
هانا : نمیدونم...خجالت می کشم به داداشم بگم
تهیونگ : خجالت برای چی اخه ( هانا رو بیشتر تو بغل خودش فشار میده )
هانا : الان میخوای منو خفه کنی آیا 😂
تهیونگ : دلم میخواد انقدر فشارت بدم که بچسبی بهم بچه😂
هانا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ¹⁷
( رسیدن به رستوران و همشون یه چیزی سفارش دادن )
فلیکس : خب برنامتون برای فردا چیه؟
جنی : میشه بریم یکم اینجا رو بگردیم
لینو : اره خوبه ، منم میگم بریم دور دور 😄
تهیونگ : من این نزدیکیا یه جایی رو میشناسم ، شهر بازیه خیلی خفنه
هانا : وای اره میشه بریم شهر بازی داداش ترو خدا
لینو : من که خیلی دوست دارم ، بقیه نظرتون چیه
فلیکس : اگه هانا خیلی دوست داره پس بریم شهر بازی ( لبخند )
جنی : اره خیلی خوبه بریم
تهیونگ : پس فردا باید زود بیدار بشید که راه بیفتیم
...☆
( رفتن خونه و همه خوابیدن که صبح زود بیدار بشن . جنی و فلیکس تو یه اتاق بودن...لینو و تهیونگ هم با هم خوابیدن ، هانا خودش خواست که تو یه اتاق تنها بخوابه ، صبح لینو زود تر از همه بیدار شد و رفت بیرون یکم وسایل بگیره ، تهیونگ هم فهمیده بود که لینو فعلا خونه نمیاد پس پاشد و رفت تو اتاق هانا، آروم درو باز میکنه.)
...☆
ویو تهیونگ
( رفتم تو اتاق هانا دیدم خیلی ناز خوابیده بود ، درو بستم و آروم رفتم پیشش خوابیدم ، بدن ظریفشو تو بغل خودم جا کردم ، کمکم داشت بیدار میشد . تو خواب حرف میزد )
هانا : نکن داداشی هنوز خوابم میاد ( خوابالو )
تهیونگ : ( می خنده ) باشه بخواب عسلم
ویو هانا
( وقتی خواب بودم حس کردم یکی بغلم کرده فکر کردم لینو اومده تو اتاق بغلم کرده ، با خستگی چشمامو باز کردم دیدم داداشم نیست ، پشماممم تهیونگه .)
هانا : تهیونگ !! تویی؟😳
تهیونگ : اره خوشگل خانم منم پس میخواستی کی باشه 😊
هانا : ( از جاش بلند میشه ) اخه من نمیخواستم منو اینطوری ببینی. تو نباید اجازه بگیری آیا ؟
تهیونگ : ( دستش و میگیره و هانا رو می ندازه تو بغلش ) کجا میری ؟ فرار نکن من تازه اومدم😂 دیگه جلوی من نباید خجالت بکشی فهمیدی
هانا : ب..باشه ، داداشم کجاست ؟
تهیونگ : رفته یکم وسایل بگیره . اینجا هیچی پیدا نمیشه . میگم تو تاکی میخوای رابطمونو مخفی کنی؟
هانا : نمیدونم...خجالت می کشم به داداشم بگم
تهیونگ : خجالت برای چی اخه ( هانا رو بیشتر تو بغل خودش فشار میده )
هانا : الان میخوای منو خفه کنی آیا 😂
تهیونگ : دلم میخواد انقدر فشارت بدم که بچسبی بهم بچه😂
هانا :
⭑نوشته ای از ᗷOᖇᗩ ⭑
♡ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۷.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.