برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟏



وبا داد حرفشو ادامه داد...
جونگکوک:فهمیدی؟
سریع سرم رو به معنای اره تکون دادم...
جونگکوک: مگه لالی...بهت گفتم فهمیدی؟
ا.ت: ب...بله..
محکم فکم رو ول کرد و به سمت کمد لباساش رفت و گفت....
جونگکوک: حالا میتونی گمشی...
ا.ت: ب..با..ا..اجازه..
سریع تعظیم کردم و از اون جهنم بیرون رفت و باشتاب همونطور که دستم رو پهلوم بود به سمت اتاقم حرکت کردم تا زخممو ببندم...
تند و سر پایین داشتم از سالن اصلی عبور میکردم که با سر به یه چیزی خوردم ... نزدیک بود بیفتم که دستای کسی از پشت کمرم رو گرفت...
سرم رو بالا بردم تا کسی که بهش برخورد کردم رو ببینم...اون..اون...جیمین بود....
با همون لبخند همیشگیش‌بهم گفت...
جیمین: حواست کجاست دختر؟
دستشو روی زخمم گذاشته بود ...دردم گرفت... سریع خودمو ازش جدا کردم و دستم رو گذاشتم رو پهلوم و گفتم...
ا.ت: ب...ببخشید...م..من..
چهره‌ ‌اش غمگین شد و زیر لب گفت...
جیمین: خدا لعنتت کنه جئون...
جیمین: میدونم..به خودت فشار نیار که حرف بزنی...عجله داشتی درسته؟
ا.ت: ب..بله..
تا میخواست حرفی بزنه یهو چشمش خورد به لباسم که خونی شده بود ....
با نگرانی گفت...
جیمین: پهلوت چی شده؟
ا.ت: ه..هیچی...
جیمین: زود باش بریم اتاقت حتما تا الان خون زیادی ازت رفته...
تا میخواستم حرفی بزنم از دستم گرفت و به سمت اتاقم حرکت کرد...
کمک کرد که رو تخت دراز بکشم و از کشوی میز اتاقم وسایل پانسمان رو دراورد و لباسم رو بالا داد و شروع به پانسمان کرد...
انقدر از شکنجه های جونگکوک زخمی میشدم از اجوما وسایل پانسمان رو گرفتم تا همیشه پیشم باشه...
بعد از کارش بهم گفت که کمی استراحت کنم و بعدش سریع اتاق رو ترک کرد...یهو چش شد چرا انقدر سریع و یهویی رفت...
با خیال راحت از اینکه کسی مزاحم خوابم نمیشه
چشمامو بستم و امیدوار بودم که این دفعه رو کابوس نبینم...

( ویو جونگکوک )

داشتم صبحونه میخوردم...یه تیکه از پنکیکی
که ا.ت درستش کرده بود رو داخل دهنم گذاشتم... واقعا خوشمزه بود..
داشتم از صبحونه‌ام لذت میبردم که یهو یکی بدون در زدن وارد اتاق شد...
همونطور که سرم پایین بود گفتم...
جونگکوک: مگه من صد دفعه نگفتم که در بزنید..
جیمین: مگه منم صد دفعه نگفتم که کافیه...
سرم رو بالا بردم جیمین با قیافه عصبی بالا سرم ایستاده بود...
جونگکوک: چی کافیه؟
از قبل عصبانیتش بیشتر شد و گفت...
جیمین: خودت‌رو به ندونستن نزن‌جونگکوک...چه بلایی سرش داری میاری همه جای بدنش کبود شده...
دیدگاه ها (۲۶)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟐جونگکوک: بس کن جیمین...ا.ت برده ی منه خود...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟑تهیونگ از من پرسید که اون دختره رو تو عما...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟎هنوز توی تعجب بودم...این...این...جونگکوکی...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟗نباید فرصتم رو از دست بدم...الان بهترین و...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ⁵⁵ا/ت: خون خودم رو ریختم که قسم بخورم هیچو...

پارت ۲۴ فیک مرز خون و عشق

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط