برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟐
جونگکوک: بس کن جیمین...ا.ت برده ی منه خودم میدونم که باهاش باید چیکار کنم..
جیمین: نه نمیدونی...هر چی خشم و نفرت از بقیه داری رو روی سر اون دختر مظلوم خالی میکنی...
جونگکوک: خب که چی؟ تو چرا انقدر عصبی میشی؟
( ویو جیمین )
ساکت موندم چیزی نگفتم...
اصلا چی باید میگفتم...تهیونگ بهترین دوست منه وقتی یک ماه پیش به دیدنش رفتم...
[فلش بک به یک ماه پیش ]
( ویو جیمین )
بعد از پارک کردن ماشینم ... به سمت سالن بوکس تهیونگ حرکت کردم...خیلی وقته که به اینجا نیومدم ...وقتی در رو باز کردم انتظار نداشتم که سالن رو کثیف و تاریک ببینم...
دیدم که یه نفر زیر نور لامپ روی صندلی تماشاچی ها نشسته و سرشو با دستاش گرفته
نزدیکش شدم...تهیونگ بود...دستم رو جلو بردم و زدم رو شونهاش...سرشو بلند کرد و نگاهم کرد و با صدایی که از ته چاه میومد گفت...
تهیونگ: ج..جی..جیمین..ن..
خیلی تعجب کردم این تهیونگی نبود که آخرین بار دیده بودمش...
لبای خشک شده...موهای پریشون و به هم ریخته...زیر چشماش کبود بود و از رد اشک روی گونه هاش رو میتونستم بفهمم که گریه کرده...
تهیونگ همیشه لبخند روی لبش داشت و خیلی کم پیش می اومد که گریه کنه...واقعا برام سوال بود که چی به این حال و روز انداختتش...
کنارش نشستم و گفتم..
جیمین: تهیونگ..چیشده..؟..
همونطور که به روبه روش نگاه میکرد گفت...
تهیونگ: بُردنش...
جیمین: چی...؟.کی رو بردن..؟کجا بردن..؟
تهیونگ: ا.ت رو...
جیمین: ا.ت دیگه کیه؟
تهیونگ: جئون ا.ت رو برد...برای همیشه...
جیمین: جونگکوککک؟
سرشو تکون داد و گفت...
تهیونگ: مطمئنم که داره پیش جئون زجر میکشه...
مکثی کرد و بعد با بغض ادامه داد...
تهیونگ: من...من...دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمش...
سریع سرشو پایین آورد و اشکاش شروع کرد به ریختن...و با هق هق گفت...
تهیونگ: ه..همش...همش تقصير منه...به خودم قول داده بودم که همیشه مراقبش باشم...اما..اما...نتونستم....
چشمام رسما داشت از کاسه درمیومد این ا.ت کی بود که تهیونگ رو به این حال و روز انداخته...
از تهیونگ خواستم که همه چیز رو برام بدون گریه و ناراحتی توضیح بده...
فهمیدم ا.ت کسیه که براش خیلی با ارزشه و حالا که پیش جونگکوکه جون ا.ت در خطره...
بهش حق میدم...جونگکوک آدم ترسناکیه...حتی بعضی موقع ها منم نمیتونم که جلوش رو بگیرم...
شب خوش
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟐
جونگکوک: بس کن جیمین...ا.ت برده ی منه خودم میدونم که باهاش باید چیکار کنم..
جیمین: نه نمیدونی...هر چی خشم و نفرت از بقیه داری رو روی سر اون دختر مظلوم خالی میکنی...
جونگکوک: خب که چی؟ تو چرا انقدر عصبی میشی؟
( ویو جیمین )
ساکت موندم چیزی نگفتم...
اصلا چی باید میگفتم...تهیونگ بهترین دوست منه وقتی یک ماه پیش به دیدنش رفتم...
[فلش بک به یک ماه پیش ]
( ویو جیمین )
بعد از پارک کردن ماشینم ... به سمت سالن بوکس تهیونگ حرکت کردم...خیلی وقته که به اینجا نیومدم ...وقتی در رو باز کردم انتظار نداشتم که سالن رو کثیف و تاریک ببینم...
دیدم که یه نفر زیر نور لامپ روی صندلی تماشاچی ها نشسته و سرشو با دستاش گرفته
نزدیکش شدم...تهیونگ بود...دستم رو جلو بردم و زدم رو شونهاش...سرشو بلند کرد و نگاهم کرد و با صدایی که از ته چاه میومد گفت...
تهیونگ: ج..جی..جیمین..ن..
خیلی تعجب کردم این تهیونگی نبود که آخرین بار دیده بودمش...
لبای خشک شده...موهای پریشون و به هم ریخته...زیر چشماش کبود بود و از رد اشک روی گونه هاش رو میتونستم بفهمم که گریه کرده...
تهیونگ همیشه لبخند روی لبش داشت و خیلی کم پیش می اومد که گریه کنه...واقعا برام سوال بود که چی به این حال و روز انداختتش...
کنارش نشستم و گفتم..
جیمین: تهیونگ..چیشده..؟..
همونطور که به روبه روش نگاه میکرد گفت...
تهیونگ: بُردنش...
جیمین: چی...؟.کی رو بردن..؟کجا بردن..؟
تهیونگ: ا.ت رو...
جیمین: ا.ت دیگه کیه؟
تهیونگ: جئون ا.ت رو برد...برای همیشه...
جیمین: جونگکوککک؟
سرشو تکون داد و گفت...
تهیونگ: مطمئنم که داره پیش جئون زجر میکشه...
مکثی کرد و بعد با بغض ادامه داد...
تهیونگ: من...من...دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمش...
سریع سرشو پایین آورد و اشکاش شروع کرد به ریختن...و با هق هق گفت...
تهیونگ: ه..همش...همش تقصير منه...به خودم قول داده بودم که همیشه مراقبش باشم...اما..اما...نتونستم....
چشمام رسما داشت از کاسه درمیومد این ا.ت کی بود که تهیونگ رو به این حال و روز انداخته...
از تهیونگ خواستم که همه چیز رو برام بدون گریه و ناراحتی توضیح بده...
فهمیدم ا.ت کسیه که براش خیلی با ارزشه و حالا که پیش جونگکوکه جون ا.ت در خطره...
بهش حق میدم...جونگکوک آدم ترسناکیه...حتی بعضی موقع ها منم نمیتونم که جلوش رو بگیرم...
شب خوش
- ۳۴.۴k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط