برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟑
تهیونگ از من پرسید که اون دختره رو تو عمارت جئون دیدم یا نه...من نمیدونستم که چه جوابی باید بهش بدم..هم تهیونگ و هم جونگکوک بهترین دوستای منن...
نمیشه که بهشون دروغ بگم...
اما وقتی اون حال تهیونگ رو دیدم به خودم قول دادم که به خاطر تهیونگ هم که شده حواسم به اون دختره باشه و مراقبش باشم...
[پایان فلش بک]
_____________________________
از دو تا دستام گرفتن و به داخل اتاق شکنجه بردنم.... از موهام گرفت و به سمت تخت بزرگ اتاق پرتم کرد....و رو به اون دو تا پسر گفت...
جونگکوک: بقیش با خودتون...
به سمت مبلی که رو به روی تخت بود رفت .... لیوانش رو با نوشیدنی پر کرد و بهم خیره شد...
اون دو نفر نزدیکم شدن و دست و پاهام رو با طناب به تخت بستند...لباسام رو درآوردن اما لباس زیرام تنم بود...و اون دو نفر شروع کردن به شکنجه دادن من....
حدود یه ساعت شده بود و اون دو نفر هم از شکنجه دادن من خسته شده بودن اما
همچنان جونگکوک پوزخندش عمیق تر میشد و از هر درد کشیدن من به اون انرژی تزریق میشد...
به پسرا اشاره کرد که برن بیرون از اتاق...
از روی مبل بلند شد و ایستاد ...
نوشیدنی رو یک نفس سر کشید و لیوانو محکم به زمین کوبید که باعث شکسته شدنش شد...
خم شد و یکی از بزرگترین تکه های شکسته شیشه رو برداشت و به سمتم اومد...
انگشتش رو نوازش وار روی گونه سمت چپم کشید ..اشکم رو پاک کرد وگفت...
جونگکوک: شییی نترس...گریه نکن ..این کارا باید برای هرزه ای مثل تو عادی باشه مگه نه؟...
انگشتشو رو گردنم تا وسط سینهام کشید که باعث شد نفسم تو سینهام حبس شه...
انگشتشو آروم و نرم به سمت پهلوم به حرکت آورد...
دم گوشم خم شد و طوری که لبش به لاله گوشم برخورد کنه اروم گفت...
جونگکوک: کمر باریک و زیبایی داری اما خیلی حیفه که نقاشی های من روش نباشه...
تا میخواستم حرفشو تحلیل کنم شیشه شکسته رو روی پهلوم کشید و محکم داخل پهلوم کرد...
با داد و فریاد سعی کردم ازش بخوام که کارش رو تکرار نکنه...اما کی به حرف من گوش میکنه؟..
التماس..فقط التماس...تنها حرفی شده که از وقتی به این عمارت اومدم میزنم...
*[جونگکوک تا حالا به ا.ت تجاوز نکرده]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟑
تهیونگ از من پرسید که اون دختره رو تو عمارت جئون دیدم یا نه...من نمیدونستم که چه جوابی باید بهش بدم..هم تهیونگ و هم جونگکوک بهترین دوستای منن...
نمیشه که بهشون دروغ بگم...
اما وقتی اون حال تهیونگ رو دیدم به خودم قول دادم که به خاطر تهیونگ هم که شده حواسم به اون دختره باشه و مراقبش باشم...
[پایان فلش بک]
_____________________________
از دو تا دستام گرفتن و به داخل اتاق شکنجه بردنم.... از موهام گرفت و به سمت تخت بزرگ اتاق پرتم کرد....و رو به اون دو تا پسر گفت...
جونگکوک: بقیش با خودتون...
به سمت مبلی که رو به روی تخت بود رفت .... لیوانش رو با نوشیدنی پر کرد و بهم خیره شد...
اون دو نفر نزدیکم شدن و دست و پاهام رو با طناب به تخت بستند...لباسام رو درآوردن اما لباس زیرام تنم بود...و اون دو نفر شروع کردن به شکنجه دادن من....
حدود یه ساعت شده بود و اون دو نفر هم از شکنجه دادن من خسته شده بودن اما
همچنان جونگکوک پوزخندش عمیق تر میشد و از هر درد کشیدن من به اون انرژی تزریق میشد...
به پسرا اشاره کرد که برن بیرون از اتاق...
از روی مبل بلند شد و ایستاد ...
نوشیدنی رو یک نفس سر کشید و لیوانو محکم به زمین کوبید که باعث شکسته شدنش شد...
خم شد و یکی از بزرگترین تکه های شکسته شیشه رو برداشت و به سمتم اومد...
انگشتش رو نوازش وار روی گونه سمت چپم کشید ..اشکم رو پاک کرد وگفت...
جونگکوک: شییی نترس...گریه نکن ..این کارا باید برای هرزه ای مثل تو عادی باشه مگه نه؟...
انگشتشو رو گردنم تا وسط سینهام کشید که باعث شد نفسم تو سینهام حبس شه...
انگشتشو آروم و نرم به سمت پهلوم به حرکت آورد...
دم گوشم خم شد و طوری که لبش به لاله گوشم برخورد کنه اروم گفت...
جونگکوک: کمر باریک و زیبایی داری اما خیلی حیفه که نقاشی های من روش نباشه...
تا میخواستم حرفشو تحلیل کنم شیشه شکسته رو روی پهلوم کشید و محکم داخل پهلوم کرد...
با داد و فریاد سعی کردم ازش بخوام که کارش رو تکرار نکنه...اما کی به حرف من گوش میکنه؟..
التماس..فقط التماس...تنها حرفی شده که از وقتی به این عمارت اومدم میزنم...
*[جونگکوک تا حالا به ا.ت تجاوز نکرده]
- ۴۴.۶k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط