رمان همسر اجباری پارت چهل ونهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهل ونهم
از خواب بیدار شدم یه شوری تو دلم را افتاده بود .دیشب هرچقد آذین صدام زد سرم درد میکردنرفتم پایین واسه
غذا به شدت سرم درد میکرد.رفتم لباسامو پوشیدم اتاقو مرتب کردم رفتم پایین سرمیز نهار و به همه گفتم کجا
میرم
ممنون باعث زحمت نمیشمزن داداش من میبرمت بزار آماده شم.
مانیا:نه عزیزم چه زحمتی راستی عصر میایم دنبالت منو آذین که واسه فردا بریم خرید اگه موافق باشی.
-ممنون
بابا کیان :دخترم تنها تو خونه نمونیا اگه اون پسر خل ما نیومد زنگ بزن بیایم دنبالت.
ممنون بابا جون چشم.
با آرمان بعد خدافظی از بقیه رفتیم خونه . آرمان تا منو رسوند رفت بیمارستان
.در خونه رو باز کردم اریا نبود رفتم سمت اتاقش نبود.
شروع کردم ب کارکردن تایکی دو ساعت فقط عکسای زیبارو بر داشتم.یه جارو کشیدم تو خونه که صدای در اومد
رفتم سمت در که آریا رو دیدم چشاش قرمز بود این دفعه دیگه فهمیدم مسته.هه میخوام نفهمم با این سابقه
درخشان از کسی که مست بود و چه بالیی سرم اورد.و یک بارم آریا.هیچ وقت بخودم اجازه ابرازعالقه به آریا رو
نداده بودم.از کنارم بی هیچ حرفی رد شدساعت یازده ظهربود باید یه چیزی واسه خوردن دستوپا میکردم.داشتم
میرفتم سمت آشپز خونه که صدای
داشت هرلحظه بهم نزدیک میشدآناااااچه غلطی کردی عکسارو چرا کندی ها هرجایی
-اینا همه نقشت بودچته آریا چیزی نشده فکر کردم میتونم کمکت کنم کمربندشواز رو شلوارش در اورد حاال نزن کی بزنفک کردی زنده میمونی با این کارت ها هرجایی
-منو عشقمو از هم جدا کنی ها
اومدم پاشمو جلوش وایسم که با دردی که تو کلیه هام پیچید زیر پام خالی شد.
-از زندگیه من چی میخوای. کثافت
-یه سیلی محکم خوردم که توام شد با اومدن خون از کنار دهنم و بینیم.
اونقد زد منو که دست آخر خسته شدو رفت تو اتاقش. بی جون رو زمین افتاده بودم.یه بی کس و کار بایدم انقدرم
کتک بخوره.کسی که باباش بهش پشت کرد بایدم کتک بخوره.همونجا کنار اپن دراز کشیدم از درد داشتم زجر
میکشیدم. شاید واقعاحق منم این بود از زندگی چشم دوختم به اتاق ته راه رو ک مال آریایی بود که دیگه جونی تو
بدنم نزاشته بود.
Comments please
از خواب بیدار شدم یه شوری تو دلم را افتاده بود .دیشب هرچقد آذین صدام زد سرم درد میکردنرفتم پایین واسه
غذا به شدت سرم درد میکرد.رفتم لباسامو پوشیدم اتاقو مرتب کردم رفتم پایین سرمیز نهار و به همه گفتم کجا
میرم
ممنون باعث زحمت نمیشمزن داداش من میبرمت بزار آماده شم.
مانیا:نه عزیزم چه زحمتی راستی عصر میایم دنبالت منو آذین که واسه فردا بریم خرید اگه موافق باشی.
-ممنون
بابا کیان :دخترم تنها تو خونه نمونیا اگه اون پسر خل ما نیومد زنگ بزن بیایم دنبالت.
ممنون بابا جون چشم.
با آرمان بعد خدافظی از بقیه رفتیم خونه . آرمان تا منو رسوند رفت بیمارستان
.در خونه رو باز کردم اریا نبود رفتم سمت اتاقش نبود.
شروع کردم ب کارکردن تایکی دو ساعت فقط عکسای زیبارو بر داشتم.یه جارو کشیدم تو خونه که صدای در اومد
رفتم سمت در که آریا رو دیدم چشاش قرمز بود این دفعه دیگه فهمیدم مسته.هه میخوام نفهمم با این سابقه
درخشان از کسی که مست بود و چه بالیی سرم اورد.و یک بارم آریا.هیچ وقت بخودم اجازه ابرازعالقه به آریا رو
نداده بودم.از کنارم بی هیچ حرفی رد شدساعت یازده ظهربود باید یه چیزی واسه خوردن دستوپا میکردم.داشتم
میرفتم سمت آشپز خونه که صدای
داشت هرلحظه بهم نزدیک میشدآناااااچه غلطی کردی عکسارو چرا کندی ها هرجایی
-اینا همه نقشت بودچته آریا چیزی نشده فکر کردم میتونم کمکت کنم کمربندشواز رو شلوارش در اورد حاال نزن کی بزنفک کردی زنده میمونی با این کارت ها هرجایی
-منو عشقمو از هم جدا کنی ها
اومدم پاشمو جلوش وایسم که با دردی که تو کلیه هام پیچید زیر پام خالی شد.
-از زندگیه من چی میخوای. کثافت
-یه سیلی محکم خوردم که توام شد با اومدن خون از کنار دهنم و بینیم.
اونقد زد منو که دست آخر خسته شدو رفت تو اتاقش. بی جون رو زمین افتاده بودم.یه بی کس و کار بایدم انقدرم
کتک بخوره.کسی که باباش بهش پشت کرد بایدم کتک بخوره.همونجا کنار اپن دراز کشیدم از درد داشتم زجر
میکشیدم. شاید واقعاحق منم این بود از زندگی چشم دوختم به اتاق ته راه رو ک مال آریایی بود که دیگه جونی تو
بدنم نزاشته بود.
Comments please
۳.۴k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.