فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : ۱۱
جیا ویو :
داخله شک بودم و ترسیده بودم که با حرفه جیمین ترسم بیشتر شد
جیا : چـ چی؟
یعنی چی؟
جیمین : خودت میفهمی ولی اینو بدون که قراره خیلی درد بکشی
جیا : یعـ یعنی چی؟
قراره شکنجه بشم؟ ( بغض)
جیمین : شکنجه نه
یه چیزی بیشتر از شکنجه قراره بشی!
( طاقت نیاوردم و از ترس زدم زیره گریه)
جیا : جونگ کوکاااا هق هق جیمینا هق هق لـ لطفا کمــ کمکم کنید هق ( گریه)
کوک : مــ ما واقعا متاسفیم مـ ما نمیتونیم کاری کنیم
جیمین : اوهوم
( دیگه حرفی نزدم و اروم اشک میریختم که رسیدیم به عمارت کوک دره ماشین رو برام باز کرد و با لبخند گفت
کوک : بلند شو ( لبخند)
جیا : با، باشه (لبخنده تلخ)
( از ماشین پیاده شدم که جیمین به دوتا از بادیگاردا گفت)
جیمین : هی شما دوتا جیا رو ببرید اتاقه شکنجه تا تهیونگ بیاد
( تا اسمه اتاقه شکنجه رو شنیدم تمامه تنم از ترس شروع به لرزیدن کرد
و بادیگاردا دستامو کشیدن و بردن داخله یه اتاق که درش قرمز بود
و انداختنم داخل
داخله اتاق یه تخته دو نفره با کلی وسایله ج*ن*س*ی بود همینطور داشتم با شک به وسایلا و تخت نگاه میکردم که در باز شد و تهیونگ اومد داخل)
تهیونگ : اوممممم بیبی گرل میخواستی فرار کنی؟
( همینطور داشت حرف میزد و به کمدی که کناره تخت بود نزدیک شد و ازش یه شلاق بیرون اورد و گفت)
تهیونگ : و حتما میدونی که نتیجه فرار کردن از دسته کیم تهیونگ بزرگترین مافیا دنیا چیه نه؟
( نزدیکم شد و شلاقو زد داخله کمرم که جیغم رفت هوا)
جیا : جیغغغغغغغ هق ایییی نزن هق هق
تهیونگ : اووو درد داره؟
از اول نباید فرار میکردی که به این روز نیوفتی!
( چیزی نمیگفتم و همینطور داشتم گریه میکردم که سوزشه بدتری رو رویه کمرم حس کردم)
تهیونگ : باهر ضربه میشمری فهمیدی؟
اگه فقط یکی هم جا بزاری از اول شروع میکنم
جیا : هق هق باشه هق
جیا : هق یک
جیا : ایییی دو
جیا : سه
جیا : صـ صد و دو
( اینقدر با اون شلاق به کمرم ضربه زد که خودش خسته شد و شلاقو انداخت و گفت)
تهیونگ : خب فکر نکن چون دیگه نزدمت دلم برات سوخته فعلا کاره مهم تری داریم و باید برایه اون انرژی داشته باشی بیبی 😈
( اینو که گفت منو برداشت و انداخت رویه تخت و شروع به بوسیدنم کرد و در همین حالت رفت سمته لباسمــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : ۱۱
جیا ویو :
داخله شک بودم و ترسیده بودم که با حرفه جیمین ترسم بیشتر شد
جیا : چـ چی؟
یعنی چی؟
جیمین : خودت میفهمی ولی اینو بدون که قراره خیلی درد بکشی
جیا : یعـ یعنی چی؟
قراره شکنجه بشم؟ ( بغض)
جیمین : شکنجه نه
یه چیزی بیشتر از شکنجه قراره بشی!
( طاقت نیاوردم و از ترس زدم زیره گریه)
جیا : جونگ کوکاااا هق هق جیمینا هق هق لـ لطفا کمــ کمکم کنید هق ( گریه)
کوک : مــ ما واقعا متاسفیم مـ ما نمیتونیم کاری کنیم
جیمین : اوهوم
( دیگه حرفی نزدم و اروم اشک میریختم که رسیدیم به عمارت کوک دره ماشین رو برام باز کرد و با لبخند گفت
کوک : بلند شو ( لبخند)
جیا : با، باشه (لبخنده تلخ)
( از ماشین پیاده شدم که جیمین به دوتا از بادیگاردا گفت)
جیمین : هی شما دوتا جیا رو ببرید اتاقه شکنجه تا تهیونگ بیاد
( تا اسمه اتاقه شکنجه رو شنیدم تمامه تنم از ترس شروع به لرزیدن کرد
و بادیگاردا دستامو کشیدن و بردن داخله یه اتاق که درش قرمز بود
و انداختنم داخل
داخله اتاق یه تخته دو نفره با کلی وسایله ج*ن*س*ی بود همینطور داشتم با شک به وسایلا و تخت نگاه میکردم که در باز شد و تهیونگ اومد داخل)
تهیونگ : اوممممم بیبی گرل میخواستی فرار کنی؟
( همینطور داشت حرف میزد و به کمدی که کناره تخت بود نزدیک شد و ازش یه شلاق بیرون اورد و گفت)
تهیونگ : و حتما میدونی که نتیجه فرار کردن از دسته کیم تهیونگ بزرگترین مافیا دنیا چیه نه؟
( نزدیکم شد و شلاقو زد داخله کمرم که جیغم رفت هوا)
جیا : جیغغغغغغغ هق ایییی نزن هق هق
تهیونگ : اووو درد داره؟
از اول نباید فرار میکردی که به این روز نیوفتی!
( چیزی نمیگفتم و همینطور داشتم گریه میکردم که سوزشه بدتری رو رویه کمرم حس کردم)
تهیونگ : باهر ضربه میشمری فهمیدی؟
اگه فقط یکی هم جا بزاری از اول شروع میکنم
جیا : هق هق باشه هق
جیا : هق یک
جیا : ایییی دو
جیا : سه
جیا : صـ صد و دو
( اینقدر با اون شلاق به کمرم ضربه زد که خودش خسته شد و شلاقو انداخت و گفت)
تهیونگ : خب فکر نکن چون دیگه نزدمت دلم برات سوخته فعلا کاره مهم تری داریم و باید برایه اون انرژی داشته باشی بیبی 😈
( اینو که گفت منو برداشت و انداخت رویه تخت و شروع به بوسیدنم کرد و در همین حالت رفت سمته لباسمــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۱.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.