اسم رمان:عاشق برادر دوستم شدم
اسم رمان:عاشق برادر دوستم شدم
پارت:14
یه سره همی ساتن ساده مشکی با یه کفش پاشنه بلند ساده خریدم کل اینا شد
100 دلار شد اومدم خونه لباسامو گذاشتم تو کمد
بعد از تموم شدن کارم به ساعت نگاه کردم 11 شب بهتره بخوابم
فردا باید ساعت 6 بیدار شم.
اروم رو کاناپه دراز کشیدم به حرف هایی که امروز بهم میزدن رو مرور میکردم
^زن ها هیچی نیستن
^یه زن هیجوقت موفق نمیشه
^زن ها اسم این شرکت رو پایین اوردن
^زن رو چه به کارکردن
همه ی این حرفا فقط یه چیز بهم میگفتن ادامه بده و بهشون ثابت کن زن ها چه قدرتی دارن
_5:10 صبح_
از خواب پریدم کل تنم خیس بود توی این هوای خوب من با هودی و شلوارش گرفتم خوابیدم
هوفف گوشیم رو از میز برداشتم و ساعت رو چک کردم زود بود پس گرفتم خوابیدم اما هر کاری
کردم خوابم نبود پس با همون لباس رفتم پیاده روی
_6:00 صبح_
بعد از پیاده روی خیلی طولانی چشمم به مغازه شبانه روزی خورد رفتم داخل و یه نودل گرفتم خیلی گرسنم بود
بعد از خوردن نودل برگشتم خونه لباسای سرکارم رو پوشیدم و پیاده راه افتادم
بخوای مثل من پیاده تا اون شرکت برید حدود 1 ساعت راهه
_شرکت_
رسیدم شرکت رفتم داخل همه یه جوری نگام میکردن انگار ارث باباشونو خوردم سمت اتاق مدیر عامل رفتم
منشی:کاری داشتید خانم (عشوه)
هه سو:من تازه استخدام شدم و با مدیر عامل کار داشتم
منشی:اسمتون(عشوه)
هه سو: لنا جئون لنا
منشی:بفرمایید(عشوه)
رفتم داخل اما کسی نبود
هه سو:کسی اینجا نیست؟
چند دقیقه بعد در یکی از اتاقا باز شد
جونگ کوک: تو کی هستی؟؟
سریع از جام بلند شدم برگشتم سمتش اما با دیدن موهای خیس و حوله ای که دور کمرش پیچیده بود سریع برگشتم
هه سو:م......من کسی هستم ک.......که دیروز استخدام شد
جونگ کوک:اها درسته یکم صبر کن
رفت داخل یکی دیگه از اتاق بعد از حدودا 20 دقیقه اومد نشست روبه روم
جونگ کوک:خب
محو صورتش شدم خیلی زیبا بود موهای لختی که بالا بسته بود چشمای مشکیش
#he_so
پارت:14
یه سره همی ساتن ساده مشکی با یه کفش پاشنه بلند ساده خریدم کل اینا شد
100 دلار شد اومدم خونه لباسامو گذاشتم تو کمد
بعد از تموم شدن کارم به ساعت نگاه کردم 11 شب بهتره بخوابم
فردا باید ساعت 6 بیدار شم.
اروم رو کاناپه دراز کشیدم به حرف هایی که امروز بهم میزدن رو مرور میکردم
^زن ها هیچی نیستن
^یه زن هیجوقت موفق نمیشه
^زن ها اسم این شرکت رو پایین اوردن
^زن رو چه به کارکردن
همه ی این حرفا فقط یه چیز بهم میگفتن ادامه بده و بهشون ثابت کن زن ها چه قدرتی دارن
_5:10 صبح_
از خواب پریدم کل تنم خیس بود توی این هوای خوب من با هودی و شلوارش گرفتم خوابیدم
هوفف گوشیم رو از میز برداشتم و ساعت رو چک کردم زود بود پس گرفتم خوابیدم اما هر کاری
کردم خوابم نبود پس با همون لباس رفتم پیاده روی
_6:00 صبح_
بعد از پیاده روی خیلی طولانی چشمم به مغازه شبانه روزی خورد رفتم داخل و یه نودل گرفتم خیلی گرسنم بود
بعد از خوردن نودل برگشتم خونه لباسای سرکارم رو پوشیدم و پیاده راه افتادم
بخوای مثل من پیاده تا اون شرکت برید حدود 1 ساعت راهه
_شرکت_
رسیدم شرکت رفتم داخل همه یه جوری نگام میکردن انگار ارث باباشونو خوردم سمت اتاق مدیر عامل رفتم
منشی:کاری داشتید خانم (عشوه)
هه سو:من تازه استخدام شدم و با مدیر عامل کار داشتم
منشی:اسمتون(عشوه)
هه سو: لنا جئون لنا
منشی:بفرمایید(عشوه)
رفتم داخل اما کسی نبود
هه سو:کسی اینجا نیست؟
چند دقیقه بعد در یکی از اتاقا باز شد
جونگ کوک: تو کی هستی؟؟
سریع از جام بلند شدم برگشتم سمتش اما با دیدن موهای خیس و حوله ای که دور کمرش پیچیده بود سریع برگشتم
هه سو:م......من کسی هستم ک.......که دیروز استخدام شد
جونگ کوک:اها درسته یکم صبر کن
رفت داخل یکی دیگه از اتاق بعد از حدودا 20 دقیقه اومد نشست روبه روم
جونگ کوک:خب
محو صورتش شدم خیلی زیبا بود موهای لختی که بالا بسته بود چشمای مشکیش
#he_so
۴.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.