پارت پنجم رمان مافیا جئون
پارت پنجم رمان مافیا جئون:
-: ما به تنهایی نمیتونیم بار هارو وارد کشور بکنیم چون پلیسا ممکنه بفمن
نامی: من یه فکری دارم داداش میدونی میتونیم یه دختر سک**سیو بفرستیم که گولشون بزنه و تو به راحتی بار ها رو ببری.
-: بابا دمت گرم ولی کی؟
نامی: زود برید الیزابت و بیارید
افراد نامجون رفتن الیزابت و اوردن.
-: خیلی هم خوب اونو با ما بفرست تا اوکیش کنه.
نامی: ولی بعد دوباره برش میگردونید اگه بفهمم بلایی سرش اوردی خودت میدونی.
-: نه داداش نگران نباش
ویو ات
رو تختم دراز کشیده بودم که یهو صدای شلیک تفنگ اومد ترسیده بودم رفتم داخل اتاق نشیمن یه مرد قد بلند و عضله ای و دیدم. بهم نگاه کرد منم همینطوری نگاش میکردم
اوننن یوجین بود
یوجین: اوم چه دختر جذابی.
سرش و به یه علامت تکون داد چند تا مرد اومدن سمتم و دستامو گرفتم
+: ولم کنننن
هرچی دست و پا زدم بتونم فرار کنم ولی نتونستم و چشمام سیاهی رفت.
وقتی بیدار شدم داخل یه اتاق بزرگ قشنگ بودم
که یهو یوجین اومد تو
یوجین: بالاخره بیدار شدی بیبی
+: چرا منو اوردی اینجا.
یوجین: چون دوست داشتم.
ویو کوک
تازه رفته بودم استراحت کنم که یهو گوشیم زنگ خورد از طرف خونه بود
-: الو
اجوما: ارباببب
-: چی شده؟
اجوما: یوجین به اینجا حمله کرد
-: چیزیتون که نشد
اجوما: ما نه ولی ات
-: چی شده؟(داد زد)
اجوما: یوجین ات با خودش برد....
ادامه دارد.....
نویسنده: GHP
-: ما به تنهایی نمیتونیم بار هارو وارد کشور بکنیم چون پلیسا ممکنه بفمن
نامی: من یه فکری دارم داداش میدونی میتونیم یه دختر سک**سیو بفرستیم که گولشون بزنه و تو به راحتی بار ها رو ببری.
-: بابا دمت گرم ولی کی؟
نامی: زود برید الیزابت و بیارید
افراد نامجون رفتن الیزابت و اوردن.
-: خیلی هم خوب اونو با ما بفرست تا اوکیش کنه.
نامی: ولی بعد دوباره برش میگردونید اگه بفهمم بلایی سرش اوردی خودت میدونی.
-: نه داداش نگران نباش
ویو ات
رو تختم دراز کشیده بودم که یهو صدای شلیک تفنگ اومد ترسیده بودم رفتم داخل اتاق نشیمن یه مرد قد بلند و عضله ای و دیدم. بهم نگاه کرد منم همینطوری نگاش میکردم
اوننن یوجین بود
یوجین: اوم چه دختر جذابی.
سرش و به یه علامت تکون داد چند تا مرد اومدن سمتم و دستامو گرفتم
+: ولم کنننن
هرچی دست و پا زدم بتونم فرار کنم ولی نتونستم و چشمام سیاهی رفت.
وقتی بیدار شدم داخل یه اتاق بزرگ قشنگ بودم
که یهو یوجین اومد تو
یوجین: بالاخره بیدار شدی بیبی
+: چرا منو اوردی اینجا.
یوجین: چون دوست داشتم.
ویو کوک
تازه رفته بودم استراحت کنم که یهو گوشیم زنگ خورد از طرف خونه بود
-: الو
اجوما: ارباببب
-: چی شده؟
اجوما: یوجین به اینجا حمله کرد
-: چیزیتون که نشد
اجوما: ما نه ولی ات
-: چی شده؟(داد زد)
اجوما: یوجین ات با خودش برد....
ادامه دارد.....
نویسنده: GHP
- ۲.۲k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط