(8ماه بعد)
(8ماه بعد)
4 ماه پیش بهم خبر دادن که پدر و مادرم مردن به دست بزرگترین دشمن پدرم و برادرم شوگا رو بابای کوک نجاتش داده.. چند هفته رفته بودم کره اونجا فقط یه بار کوک و دیدم اون تو مراسم خاکسپاری بود..
.
.
.
مثل همیشه رو کاناپه نشسته بودم و تو گروه گپی که ته و جولی توش بودن چت میکردیم
چند ماه پیش ته و جولی رو با هم اشنا کردمو الان سه تامون رفیق های خیلی صمیمی هستیم
از اونجایی که جولی و ته میدونن که باردارم هر روز میان و بهم سر میزنن
.
.
از صب که بلند شدم درد خاصی زیر دلم داشتم ولی نَ خیلی
+آهه چند دقیقه دیگه جولی و ته میان و من هنوزم تو رخته خابم
بلند شدم و لباس سفید و شلوار چرم مشکیمو پوشید با این شکم برآمدم خونه رو تمیز کردم که صدای در اومد
رفتم درو باز کنم
+یااا شما دوتا کره خررر خ...
که یهوو با کسی که جلو روم دیدم سکته کردم
اون.... اون
+ک.. کوک
کوک و دیدم که با یه پوز خند جلو روم بود
_آ.. بیب دعوتم نمیکنی تو خونت
+ن.. نه.. گومشو از اینجا بروو
میخاستم درو روش ببندم که پاشو گذاشت جلوی در و محکم هل داد که رفتم عقب و در باز شد
کوک اومد تو درو پشت سرش بست
بلند شدم و وایسادم تو روش
+چیه ها ازم چی میخای (با داد)
کوک دستشو نوازش بار رو موهام میکشید که دستشو پس زدم
_بیب.. تغییر کردی..... از قبلم پرو تر شدی😏
کوک داشت حرف میزد که در دوباره به صدا در اومد
+نکنه جد ابادتو دعوت کردی ها
زدمش کنار و رفتم که درو باز کنم
+آ ته.. جولی اینجا چیکار میکنین
ته:یعنی چی که اینجا چیکار میکنیم اومدیم بهت سر بزنیم
+اها.. ببخشید یادم رفته بود.. ولی باید برگردین
جولی:چرا.. چیشده
+لطفا برین خواهش میکنم
ته:مگه کی توئه که اجازه نومیدی بیایم داخل
+ن..
ته منو پس زد و رفت داخل جولی هم پشتش رفت
رفتن داخل که با کوک مواجه شدن
ته:ا.ت این کیه؟
جولی :من میدونم کیه
ته:خب کیههه بگو دیگه
جولی:(تو گوش ته) همون عوضیه دیگهه پدر بچه ا.ت
ته با عصبانیت به کوک نگاه کرد
.
.
حمایت کمه
لایک هشت
4 ماه پیش بهم خبر دادن که پدر و مادرم مردن به دست بزرگترین دشمن پدرم و برادرم شوگا رو بابای کوک نجاتش داده.. چند هفته رفته بودم کره اونجا فقط یه بار کوک و دیدم اون تو مراسم خاکسپاری بود..
.
.
.
مثل همیشه رو کاناپه نشسته بودم و تو گروه گپی که ته و جولی توش بودن چت میکردیم
چند ماه پیش ته و جولی رو با هم اشنا کردمو الان سه تامون رفیق های خیلی صمیمی هستیم
از اونجایی که جولی و ته میدونن که باردارم هر روز میان و بهم سر میزنن
.
.
از صب که بلند شدم درد خاصی زیر دلم داشتم ولی نَ خیلی
+آهه چند دقیقه دیگه جولی و ته میان و من هنوزم تو رخته خابم
بلند شدم و لباس سفید و شلوار چرم مشکیمو پوشید با این شکم برآمدم خونه رو تمیز کردم که صدای در اومد
رفتم درو باز کنم
+یااا شما دوتا کره خررر خ...
که یهوو با کسی که جلو روم دیدم سکته کردم
اون.... اون
+ک.. کوک
کوک و دیدم که با یه پوز خند جلو روم بود
_آ.. بیب دعوتم نمیکنی تو خونت
+ن.. نه.. گومشو از اینجا بروو
میخاستم درو روش ببندم که پاشو گذاشت جلوی در و محکم هل داد که رفتم عقب و در باز شد
کوک اومد تو درو پشت سرش بست
بلند شدم و وایسادم تو روش
+چیه ها ازم چی میخای (با داد)
کوک دستشو نوازش بار رو موهام میکشید که دستشو پس زدم
_بیب.. تغییر کردی..... از قبلم پرو تر شدی😏
کوک داشت حرف میزد که در دوباره به صدا در اومد
+نکنه جد ابادتو دعوت کردی ها
زدمش کنار و رفتم که درو باز کنم
+آ ته.. جولی اینجا چیکار میکنین
ته:یعنی چی که اینجا چیکار میکنیم اومدیم بهت سر بزنیم
+اها.. ببخشید یادم رفته بود.. ولی باید برگردین
جولی:چرا.. چیشده
+لطفا برین خواهش میکنم
ته:مگه کی توئه که اجازه نومیدی بیایم داخل
+ن..
ته منو پس زد و رفت داخل جولی هم پشتش رفت
رفتن داخل که با کوک مواجه شدن
ته:ا.ت این کیه؟
جولی :من میدونم کیه
ته:خب کیههه بگو دیگه
جولی:(تو گوش ته) همون عوضیه دیگهه پدر بچه ا.ت
ته با عصبانیت به کوک نگاه کرد
.
.
حمایت کمه
لایک هشت
۴.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.