ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۹

"ویو جنا"
:

_یه ساعت صبر کن تا ببینی چه بلایی سرت میارم بیبی

و سر جاش نشست.
خدایا...خودت کمکم کن.

شام تموم شد و منم بگی نگی خوردم غذآ رو..
همه رفتن
بجز چند نفری.
ما چرا نمیریم؟
سه تا اقا و عفریته خانم و یه خانوم و مایا..
و همینطور من جونگکوک و داداشش.

همه جلو در رفتن.
من بلند شدم..
که کیفمم بردارم.
و برام سوال بود برم پیششون یا نه...

برا همین خودم و با درگیری با کیف سر گرم کردم که وقت رفتن برسه..

ته: نمیای؟

سرم و بالا اوردم.

جنا: چرا..دارم میام

عفریته خانم:همگی بیاید خونه ما..امشب..جونگکوک نری خونه هاا..

جانم؟؟؟

چون تهیونگ بود مجبور شدم نزدیکشون بشم که عفرینه خانم بدونه در نظر گرفتن من گفت:

_جونگکوک مایا رو تا خونه بیار..تا برسید اتاقتون و اماده میکنم..

بلههه؟؟

یکی از اون اقا ها گفت:
_این چیه میگی؟..جونگکوک خودش...

جونگکوک پرید وسط

کوک:..باشه...میارمش..

یعنی چی؟
خدا لعنتت کنه.
انقدر بی ارزش بودم برات؟!

ته: پس منم جنا رو می برم..

جولی اخم کرد و گفت:
_لازم نیست زحمت بکشی گلم خودش که نمرده..

یه اقایه دیگه برگشت گفت:
_جولی تا خونه جونگکوک یک ساعت راهه...دختر تنها کجا بره؟
جولی: من چبدونم؟!..والا همچین دخترایی تو هر خونه یجا دارن..بره پیش همونا..


اون دوتا مرد با جدیت به جولی گفتن که بس کنه.
و انگار اصلا از رفتارش خوششون نیومده بود.
جونگکوک چرا؟
چرا اون هیچی نمی گفت؟

جولی: بیا حالا سر هرزه خانوم من باید حرف بشنوم..

دیگه واقعا نمی تونستم تحمل کنم.
با صدایی که به زور کنترل میشد و اشکایی که اماده پاجیدن بودن گفتم:

_من..خودم میرم..شب خوبی داشته باشید

احترام گزاشتم..با احترام حرف زدم و رفتم.
همین به پله ها رسیدم شروع کردم گریه کردن.
منم ادم بودم..غرور داشتم.
نیومده همچی بارم کردن..
به هر کاری متحمم کردن.

دست خودم نبود تند تند پله هارو پایین رفتم.

از رستوران امدم بیرون.
و تمد تند قدم برمی داشتم
انگار دنبالم کرده بودن.

یه دفعه دستم محکم کشیده شد و صدایی پیچید تو گوشم:

_بهت میگم وایسا
___
کی بودش؟
دیدگاه ها (۳۰)

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۰"ویو جنا"_بهت میگم وایسا..وقتی ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۱"ویو جنا"ته: اون طوری خشکت نزنه...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۸"ویو جنا"... گفت:_تمیزی بابا..م...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۷"ویو جونگکوک".جوری که دامنش تکو...

پارت ۱۵ فیک مرز خون و عشق

#Gentlemans_husband#season_Third#part_266چشم غره ای نثارش کر...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط