ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۰

"ویو جنا"

_بهت میگم وایسا..

وقتی برگشتم با دیدن تهیونگ یکمی تعحب کردم.
دونبالم می امد؟

ته: نگاش کن..کم گریه کن دختر..میدونی از وقتی رفتی دارم صدات میکنم...مگه نمیشنوی؟

با نفسایی که بخواطر گریه گرفته شده بودن گفتم:

_ن..تف..نفهمیدم.

حالتش نرم شد
ته: از جات تکون نخور برم ماشینم و بیارم..جایی نریاا..

و خیلی سریع اون مسیر تقریبا زیاد و برگشت.

وقت دستم و گرفت صداش نگران بود و عصبی..که واقعا ادم متوجه می شد که چون نگران شده عصبیه
ولی عصبی بودن جونگکوک مساوری بود بد دهنی بد رفتاری دلیلشم چییز خاصی نبوده اصلا چییزی نبوده.

صدایه بوق تو گوشم پیچید
ته: بشین.

اروم در و باز کردم و نشستم..
بیا اینم از برادر شوهرم..
حداقل این برام دل می سوزونه..
شوهر خودم که ادمم حصابم نمی کنه

ته: بس کن جناا..

با صداش برگشتم سمتش

حنا: بله!؟
ته: چقدر میخوای گریه کنی؟!

راست میگفت بازم گریه می کردم.
اشکام و پاک کردم و سعی کردم خندون بگم

جنا: ببخشید..
ته: عجب.

اخه پسر خوب تو مگه جایه منی!؟؟
با شوخی گفت:

_نطرت راجب خانواده بی نظیرمون چیه!؟
جنا: ما؟؟
ته: اره دیکه تو ام دیگه عضوی از این خانواده ایی

نه بابا..یعنی فقط توی که باور داری؟

جنا: اها..
ته:به جولی اهمیت نده اون یکم ..میدونی که..
جنا: اره.

لحنش خیلی خونگرم و خوب بود.

جنا: فقط منطورت جیه جولی؟مامانته.
ته: بیخیال دختر چه مادری؟..
جنا: هوم؟
ته: اون دوتا اقا رو که دیدی؟..یکمی تومیدن به جولی
جنا: اها..
ته:...باباهایه من و جونگکوکن..

جوری سمتش چرخیدم که احساس کردم صدایه استوخونام و شنید..

جنا: یعنی...
ته: من و جونگکوک از پدرایه متفاوتی هستیم..جولیم یه دختر بدخت که بخواطر پول هم زمان با باباهامون خوابید

به حق چیزایه نشیده..
بین همه حرفاش این که گفت* دختر بدبخت* نظرم و جلب کرد.
دیدگاه ها (۸۰)

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۱"ویو جنا"ته: اون طوری خشکت نزنه...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲۲"ویو جنا"ولی یادم نبود که...یه ...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۹"ویو جنا":_یه ساعت صبر کن تا بب...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۸"ویو جنا"... گفت:_تمیزی بابا..م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط