پارت۴
پارت۴
وقتی پدرخواندته
درخواستی
نامجون:کدوم گوری بودی بورام چشه
بینا:داد نزن الان برات توضیح میدم
و بورام و برد و گذاشت توی اتاقش وقتی به صورت بورام نگاه میکرد انگاری خودشو میدید بورام خیلی شبیهش بود میخواست از اتاق بیرون بره که یه سری چیزا براش مرور میشد و سرش گیج رفت ولی بعد از چند ثانیه تعادلش و به دست آورد و رفت پایین
نامجون:زودباش بچم چشه و کجا بودی
بینا:تو وقتی رفتی بیرون صدای بورام و نشنیدی
نامجون:نه حواسم نبود
بینا:وقتی تو حیاط بودی بورام میخوره زمین و حسابی تورد صدا میکنه ولی تو نشنیدی و گریش میگیره وقتی تو رفتی بیرون اومدم تو حیاط تایکم تاب بخورم که دیدم صدای گریه میاد و وقتی به طرف صدا رفتم بورام افتاده بود زمین و حسابی اسیب دیده بود و سگ هم بهش پارس میکرد و بورام حسابی ترسیده بود بعد آوردمش و حمامش کردم که دیدم پاش و نمیتونه اصلا تکون بدهداز درد با بادیگارد بردمش دکتر و دکتر بهش ارامبخش زد و پاش هم گچ گرفت
نامجون:چی واقعا
بینا:اهوم حسابی بچه درد کشید
نامجون:من واقعا ازت ممنونم
بینا:کاری نکردم..اممم میگم یه سوال ما قبلا بازم همو دیدیم
نامجون یکم فکر کرد و گفت
نامجون:نه
بینا:اها
که میخواست بره یدفعه صداهایی تو سرش پیچید و صحنه هایی جلو چشاش اومد انقدر شدید بود که بیهوش شد
نامجون:بینا بینا
وقتی دید بینا چشاشو بازنمیکنه سریع بردش تو اتاق و دکتر شخصیش و براش صدا زد
دکتر:چیزی نیست شوک عصبیه ولی این دختر خاطرات قبلش و از دست داده و الان دارن برمیگردن بخاطر اینم هست به هرحال بهشون ارامبخش زدم
نامجون:ممنون
و دکتر از اتاق رفت بیرون و نامجون کمی فکر کرد که
نامجون:نکنه تو همون دختری هان همون دختری که ۴ساله پیش من اشتباهی بهت تجا*وز کردم و تو بورام و باردار شدی
این فکرا اومد تو سر نامجون اولش باورش نشد ولی بعدش با خودش گفت که
نامجون:فردا ازت تست میگیرن تا ببینیم چی میشه
و از اتاق بیرون رفت
ویو بینا
...............
وقتی پدرخواندته
درخواستی
نامجون:کدوم گوری بودی بورام چشه
بینا:داد نزن الان برات توضیح میدم
و بورام و برد و گذاشت توی اتاقش وقتی به صورت بورام نگاه میکرد انگاری خودشو میدید بورام خیلی شبیهش بود میخواست از اتاق بیرون بره که یه سری چیزا براش مرور میشد و سرش گیج رفت ولی بعد از چند ثانیه تعادلش و به دست آورد و رفت پایین
نامجون:زودباش بچم چشه و کجا بودی
بینا:تو وقتی رفتی بیرون صدای بورام و نشنیدی
نامجون:نه حواسم نبود
بینا:وقتی تو حیاط بودی بورام میخوره زمین و حسابی تورد صدا میکنه ولی تو نشنیدی و گریش میگیره وقتی تو رفتی بیرون اومدم تو حیاط تایکم تاب بخورم که دیدم صدای گریه میاد و وقتی به طرف صدا رفتم بورام افتاده بود زمین و حسابی اسیب دیده بود و سگ هم بهش پارس میکرد و بورام حسابی ترسیده بود بعد آوردمش و حمامش کردم که دیدم پاش و نمیتونه اصلا تکون بدهداز درد با بادیگارد بردمش دکتر و دکتر بهش ارامبخش زد و پاش هم گچ گرفت
نامجون:چی واقعا
بینا:اهوم حسابی بچه درد کشید
نامجون:من واقعا ازت ممنونم
بینا:کاری نکردم..اممم میگم یه سوال ما قبلا بازم همو دیدیم
نامجون یکم فکر کرد و گفت
نامجون:نه
بینا:اها
که میخواست بره یدفعه صداهایی تو سرش پیچید و صحنه هایی جلو چشاش اومد انقدر شدید بود که بیهوش شد
نامجون:بینا بینا
وقتی دید بینا چشاشو بازنمیکنه سریع بردش تو اتاق و دکتر شخصیش و براش صدا زد
دکتر:چیزی نیست شوک عصبیه ولی این دختر خاطرات قبلش و از دست داده و الان دارن برمیگردن بخاطر اینم هست به هرحال بهشون ارامبخش زدم
نامجون:ممنون
و دکتر از اتاق رفت بیرون و نامجون کمی فکر کرد که
نامجون:نکنه تو همون دختری هان همون دختری که ۴ساله پیش من اشتباهی بهت تجا*وز کردم و تو بورام و باردار شدی
این فکرا اومد تو سر نامجون اولش باورش نشد ولی بعدش با خودش گفت که
نامجون:فردا ازت تست میگیرن تا ببینیم چی میشه
و از اتاق بیرون رفت
ویو بینا
...............
۸۱۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.