پارت103
#پارت103
بهنام را زمین زد و روی شکمش نشست .
دست هایش را محکم گرفت و بین پاهایش قفل کرد.
روزبه_دیگ با من از این شوخیا می کنی؟
بهنام در حالی که از خنده نفسش بالا نمی آمد گفت :
+جونِ داداش خیلی حال داد .
الان تازه می فهمم فرشید ، اون سریِ ک اذیتت کرد...
روزبه دستش را روی دهان بهنام گذاشت و گفت :
_خفه شو ببینم ! بچه پروووو...
سرش را بلند کرد و روبه مهری گفت :
_مهرییییی؟؟؟ چیکارش کنم دلم خنک شه؟؟؟
بهنام دست و پا می زد و چشم هایش را باز و بسته می کرد ،
میخواست به روزبه بفهماند که مهری ، هم دستش بوده اما دهانش را محکم گرفته بود و اجازه ی حرف زدن نمیداد.
شاهرخ از دور داد کشید ،
_روزبه ولش کن ، تازه از راه رسیده خستس !
روزبه_غلط کرده خستشه !
باید بزنم لهش کنم !
دوباره رو به مهری گفت :
_خو بگو دیگ ...
مهری خنده اش گرفت ،
دلش به حال بهنام سوخت .
از طرفی از اینکه روزبه نفهمیده بود ، خودش یخ را در لباسش انداخته است ، خوشحال بود.
بالای سرشان ایستاد و گفت :
_به نظرم ولش کن !
بچه که زدن نداره نه؟!
روزبه نگاهش را از مهری گرفت و به بهنام دوخت !
_آره خب! حق با مهریه ! بچه که زدن نداره ، ولی من یکی میزنمت که حداقل این همه دویدنم ی فایده ای داشته باشه...
کشیده ای به صورتش زد و رهایش کرد.
بهنام سرجایش نشست ،
سرفه ای زد و با نیش باز گفت :
+بدبخت ، اون دوست دخترتم بام هم دست بود...
...
بهنام را زمین زد و روی شکمش نشست .
دست هایش را محکم گرفت و بین پاهایش قفل کرد.
روزبه_دیگ با من از این شوخیا می کنی؟
بهنام در حالی که از خنده نفسش بالا نمی آمد گفت :
+جونِ داداش خیلی حال داد .
الان تازه می فهمم فرشید ، اون سریِ ک اذیتت کرد...
روزبه دستش را روی دهان بهنام گذاشت و گفت :
_خفه شو ببینم ! بچه پروووو...
سرش را بلند کرد و روبه مهری گفت :
_مهرییییی؟؟؟ چیکارش کنم دلم خنک شه؟؟؟
بهنام دست و پا می زد و چشم هایش را باز و بسته می کرد ،
میخواست به روزبه بفهماند که مهری ، هم دستش بوده اما دهانش را محکم گرفته بود و اجازه ی حرف زدن نمیداد.
شاهرخ از دور داد کشید ،
_روزبه ولش کن ، تازه از راه رسیده خستس !
روزبه_غلط کرده خستشه !
باید بزنم لهش کنم !
دوباره رو به مهری گفت :
_خو بگو دیگ ...
مهری خنده اش گرفت ،
دلش به حال بهنام سوخت .
از طرفی از اینکه روزبه نفهمیده بود ، خودش یخ را در لباسش انداخته است ، خوشحال بود.
بالای سرشان ایستاد و گفت :
_به نظرم ولش کن !
بچه که زدن نداره نه؟!
روزبه نگاهش را از مهری گرفت و به بهنام دوخت !
_آره خب! حق با مهریه ! بچه که زدن نداره ، ولی من یکی میزنمت که حداقل این همه دویدنم ی فایده ای داشته باشه...
کشیده ای به صورتش زد و رهایش کرد.
بهنام سرجایش نشست ،
سرفه ای زد و با نیش باز گفت :
+بدبخت ، اون دوست دخترتم بام هم دست بود...
...
۲.۵k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.