پارت101
#پارت101
"فرشید"
با شنیدن صدای جیغ وداد
وحس کردن سرما از خواب پرید وسرجایش نشست!
باحس سرمای شدیدی زیر پایش،فورا ایستاد تندتند شلوارش راتکان داد و بالا و پایین پرید!
نگاهش به روزبه افتاد که اوهم درحال پریدن بود ومیخواست چیزی رااز تی شرتش درآورد!
بهنام بلند گفت :
_احوال فرشید خان؟!
به سمت بهنام چرخید ، با دیدنش ترسیدو داد کشید ...
بهنام بلند بلند خندید وپارچ آب رااز دست عاطفه گرفت وروی هیکل فرشید خالی کرد!
پارچ بعدی هم روی روزبه خالی کرد !
_خنک شدید داداشا؟؟؟
روزبه دهانش باز مانده بود ، آب از سر و رویش می چکید ...
با دستش ، تی شرتش را تکان داد که تکه یخ از لباسش بیرون لغزید ،
قل خورد و جلوی پای بهنام افتاد ...
فرشیدشوک زده داد بلندی کشید!
_آییییییییییییی،تف تو روت عوضیییی!
روزبه داد کشید!
+دستت بشکنه آشغال!
مهری باجیغ گفت :
_بهنام فرار کن
روزبه بافریاد گفت:
+بهنام به جان مادرم،دستم بهت برسه لهت می کنم.
بهنام یه دور،دور اتاق چرخید!
مهری وعاطفه دست به سینه به کنار در ایستاده وبه موش وگربه بازی پسرا می خندیدند.
بهنام به سمت در اتاق دوید!
قبل از اینکه به در برسد ، پایش به فرش گیر کرد و زمین خورد ...
فرشید به سمتش دوید ...
_یا امام حسین ! سالم از این اتاق بیرون برم ...
چهار دست و پا به سمت در رفت و از جایش بلند شد.
_دختراااا فقط فرار کنید فقط فرااااار...
از اتاق بیرون زدند و از پله ها تند تند پایین رفتند ...
مهری_خدا بهمون رحم کنه !
عاطفه_وای من از روزبه می ترسم !
پشت سر بهنام بود ، محکم به کمرش زد و ادامه داد :
_این نونیه ک تو ، تو کاسمون گذاشتی .
...
"فرشید"
با شنیدن صدای جیغ وداد
وحس کردن سرما از خواب پرید وسرجایش نشست!
باحس سرمای شدیدی زیر پایش،فورا ایستاد تندتند شلوارش راتکان داد و بالا و پایین پرید!
نگاهش به روزبه افتاد که اوهم درحال پریدن بود ومیخواست چیزی رااز تی شرتش درآورد!
بهنام بلند گفت :
_احوال فرشید خان؟!
به سمت بهنام چرخید ، با دیدنش ترسیدو داد کشید ...
بهنام بلند بلند خندید وپارچ آب رااز دست عاطفه گرفت وروی هیکل فرشید خالی کرد!
پارچ بعدی هم روی روزبه خالی کرد !
_خنک شدید داداشا؟؟؟
روزبه دهانش باز مانده بود ، آب از سر و رویش می چکید ...
با دستش ، تی شرتش را تکان داد که تکه یخ از لباسش بیرون لغزید ،
قل خورد و جلوی پای بهنام افتاد ...
فرشیدشوک زده داد بلندی کشید!
_آییییییییییییی،تف تو روت عوضیییی!
روزبه داد کشید!
+دستت بشکنه آشغال!
مهری باجیغ گفت :
_بهنام فرار کن
روزبه بافریاد گفت:
+بهنام به جان مادرم،دستم بهت برسه لهت می کنم.
بهنام یه دور،دور اتاق چرخید!
مهری وعاطفه دست به سینه به کنار در ایستاده وبه موش وگربه بازی پسرا می خندیدند.
بهنام به سمت در اتاق دوید!
قبل از اینکه به در برسد ، پایش به فرش گیر کرد و زمین خورد ...
فرشید به سمتش دوید ...
_یا امام حسین ! سالم از این اتاق بیرون برم ...
چهار دست و پا به سمت در رفت و از جایش بلند شد.
_دختراااا فقط فرار کنید فقط فرااااار...
از اتاق بیرون زدند و از پله ها تند تند پایین رفتند ...
مهری_خدا بهمون رحم کنه !
عاطفه_وای من از روزبه می ترسم !
پشت سر بهنام بود ، محکم به کمرش زد و ادامه داد :
_این نونیه ک تو ، تو کاسمون گذاشتی .
...
۲.۲k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.