پارت102
#پارت102
"روزبه"
پشت سر بهنام و مهری و عاطفه بیرون زد.
اصلا حواسش به این نبود ک بهنام چه طور ؟ وکی ؟ از اینجا سر در آورده بود.
الان مهم فقط این بود که گیرش می آورد و تا می خورد کتکش می زد ،
تا شایدکمی از حرص و عصبانیتش کم شود!
انقدر برای کتک زدن بهنام مشتاق بود که با همان سر و وضع آشفته و لباس های خیس از ویلا بیرون آمده بود.
درحال دویدن به بهنام نزدیک تر شد و گفت :
+اگه خودت بایستی ! قول میدم ملایم تر بزنمت...
بهنام تا می توانست می دوید .
نفس نفس زنان و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند گفت :
_یکم جنبه شوخی کردن داشته باشی بد نیس داداش...
عاطفه و مهری خودشان را کنار کشیده و گوشه ای ایستاده بودند...
عاطفه با دیدن فرشیدکه لخت و بدون پیرهن پشت سر روزبه درحال دویدن بود ، هینی کشیدو دست هایش را جلوی دهانش گرفت :
+پسره پاک دیوانه شده .
مهری با خنده گفت :
_عاطفه خانوم ، غیرتی می شود.
عاطفه چشم غره ای به مهری رفت .
دست به سینه و طلبکار چند قدمی به سمت فرشید برداشت و جیغ کشید:
_هووووییی، فرشید خان !
فرشید فورا ایستاد و روبه عاطفه ، دست هایش را در هوا تکان دادوگفت :
+هااااا؟؟؟
عاطفه_خجالت نمی کشی؟!
پیرهنت کو؟؟
فرشید نگاهی به خودش انداخت و ضربه ی محکمی به پیشانی اش زد ،
راهش را کج کرد و به سمت ویلا دوید...
روزبه_مردی وایسا!
نه ، وایسا اگه جرئت داری...
بهنام یک لحظه برگشت و پشت سرش را نگاهی کرد ، از نزدیکی روزبه هول شد.
روزبه هم از فرصت استفاده کرد ،
یعقه اش را گرفت و محکم زمین زدش.
....
"روزبه"
پشت سر بهنام و مهری و عاطفه بیرون زد.
اصلا حواسش به این نبود ک بهنام چه طور ؟ وکی ؟ از اینجا سر در آورده بود.
الان مهم فقط این بود که گیرش می آورد و تا می خورد کتکش می زد ،
تا شایدکمی از حرص و عصبانیتش کم شود!
انقدر برای کتک زدن بهنام مشتاق بود که با همان سر و وضع آشفته و لباس های خیس از ویلا بیرون آمده بود.
درحال دویدن به بهنام نزدیک تر شد و گفت :
+اگه خودت بایستی ! قول میدم ملایم تر بزنمت...
بهنام تا می توانست می دوید .
نفس نفس زنان و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند گفت :
_یکم جنبه شوخی کردن داشته باشی بد نیس داداش...
عاطفه و مهری خودشان را کنار کشیده و گوشه ای ایستاده بودند...
عاطفه با دیدن فرشیدکه لخت و بدون پیرهن پشت سر روزبه درحال دویدن بود ، هینی کشیدو دست هایش را جلوی دهانش گرفت :
+پسره پاک دیوانه شده .
مهری با خنده گفت :
_عاطفه خانوم ، غیرتی می شود.
عاطفه چشم غره ای به مهری رفت .
دست به سینه و طلبکار چند قدمی به سمت فرشید برداشت و جیغ کشید:
_هووووییی، فرشید خان !
فرشید فورا ایستاد و روبه عاطفه ، دست هایش را در هوا تکان دادوگفت :
+هااااا؟؟؟
عاطفه_خجالت نمی کشی؟!
پیرهنت کو؟؟
فرشید نگاهی به خودش انداخت و ضربه ی محکمی به پیشانی اش زد ،
راهش را کج کرد و به سمت ویلا دوید...
روزبه_مردی وایسا!
نه ، وایسا اگه جرئت داری...
بهنام یک لحظه برگشت و پشت سرش را نگاهی کرد ، از نزدیکی روزبه هول شد.
روزبه هم از فرصت استفاده کرد ،
یعقه اش را گرفت و محکم زمین زدش.
....
۱.۹k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.