پارت40 دلبربلا
#پارت40 #دلبربلا
از دور سیامکو دیدم که دویید طرفم خخخ همون لباسایی که گفته بودمو پوشیده بود وای مامان باورم نمیشه خرخون کلاسمون انقدر اسگل بزنه
بچه ها ریز ریز میخندیدن بهش
خودمم خندم گرفته بود
رسیده بود بهمون نفس نفس میزد اوفف چه بوی خوشایند سیری میداد
سلام کردو شروع کرد به فک زدن
این چه زود پسر خاله شد
کلاس اول که گذشت دیدم همه دارن با دست نشونش میدن و میخندن
دلم براش سوخت برای اولین بار دلم واسه کسی سوخت
این چه گناهی کرده که من برای سرگرمیم سوژش کنم از کارم پشیمون شدم آخه وضعش خیلی داغون بود
رفتم سمتشو گفتم یه لحظه بیا
بردمش تو پارکینگ و سوار ماشینم کردمش
همش میپرسید چیشده کجا داریم میریم
الان کلاس داریم نمیرسیم بهش
برگشتم سمتشو گفتم
_ببین الان که دارم فکر میکنم میبینم این لباسا اصلا جذاب نیست دارم میبرم تیپتو عوض کنم به جون خودم اگه کارایی که میگمو انجام بدی فردا که بیای دانشگاه همه از تیپ جدیدت خوششون میاد حالا هستی یا نه
یکم فکر کردو گفت
_باشه فقط باید کلاسای امروزو بیخیال شم دیگه
_صد در صد
پامو گذاشتم روی پدال گاز و به معروف ترین پاساژی که میشناختم رفتیم
پیاده شد
کنار هم راه میرفتیم و دنبال چند دست لباس درست و حسابی براش بودم
همش دست نیزاشت روی پیراهن ولی نمیزاشتم بخره
هرکی رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد
ولی برام مهم نبود من اگه واسه حرف مردم بخوام زندگی کنم باید برم بمیرم
مگه سیامک با بقیه چه فرقی داره اینم مثله همه آدمه و حق زندگی کردن داره
یخپه تیشرت مشکی که روش طرح یه جمجمه سفید داشت چشمو گرفت
کشون کشون بردمش و هولش دادم تو اتاق پرو و به فروشنده گفتم یکی از تیشرته سایزش بده
تا وقتی که سیامک داشت لباسو میپوشید
فروشنده گفت
_زیدته ؟؟ اصلا بهت نمیاد آخه تو کجا و اون کجا
به حرفاش اهمیت نمیدادم چون از چشاش معلوم بود میخواد مخ بزنه
سیامک صدام کردو رفتم سمتش
چه باحال شده بود خدایی بهش میومد
_اممم چیزه به نظرت زیادی جلف نیست؟
_نه درش بیار همین عالیه
دو سه تا تیشرت مشکی از همین به قول خودش جلفا براش خریدم
تا لباساشو در آورد حساب کردمو از مغازه اومدیم بیرون
سریع رفتم سمت یه آرایشی بهداشتی
یه خمیر دندون مسواک گرفتمو دادم بهش و گفتم
_بگیر تو برو تو سرویس بهداشتی مسواک بزن من همینجام
_من صبح که میخواستم بیام مسواک زدم
_میدونم ولی اگه بخوای یه پسر شیک و مرتب باشی روزی چند بار باید مسواک بزنی
_باشه
داشت میرفت که گفتم
_راستی تا جایی که میتونی دیگه هیچوقت سیر نخور
اون رفت و منم رفتم سه تا شلوار جین و یه شلوار شیش جیب براش گرفتم
یه عطر هم گرفتمو رفتم جلوی سرویس بهداشتی وایسادم
اومد بیرونو باهم رفتیم دو جفت کتونی هم براش خریدم
لایک و کامنت فراموش نشه😍
از دور سیامکو دیدم که دویید طرفم خخخ همون لباسایی که گفته بودمو پوشیده بود وای مامان باورم نمیشه خرخون کلاسمون انقدر اسگل بزنه
بچه ها ریز ریز میخندیدن بهش
خودمم خندم گرفته بود
رسیده بود بهمون نفس نفس میزد اوفف چه بوی خوشایند سیری میداد
سلام کردو شروع کرد به فک زدن
این چه زود پسر خاله شد
کلاس اول که گذشت دیدم همه دارن با دست نشونش میدن و میخندن
دلم براش سوخت برای اولین بار دلم واسه کسی سوخت
این چه گناهی کرده که من برای سرگرمیم سوژش کنم از کارم پشیمون شدم آخه وضعش خیلی داغون بود
رفتم سمتشو گفتم یه لحظه بیا
بردمش تو پارکینگ و سوار ماشینم کردمش
همش میپرسید چیشده کجا داریم میریم
الان کلاس داریم نمیرسیم بهش
برگشتم سمتشو گفتم
_ببین الان که دارم فکر میکنم میبینم این لباسا اصلا جذاب نیست دارم میبرم تیپتو عوض کنم به جون خودم اگه کارایی که میگمو انجام بدی فردا که بیای دانشگاه همه از تیپ جدیدت خوششون میاد حالا هستی یا نه
یکم فکر کردو گفت
_باشه فقط باید کلاسای امروزو بیخیال شم دیگه
_صد در صد
پامو گذاشتم روی پدال گاز و به معروف ترین پاساژی که میشناختم رفتیم
پیاده شد
کنار هم راه میرفتیم و دنبال چند دست لباس درست و حسابی براش بودم
همش دست نیزاشت روی پیراهن ولی نمیزاشتم بخره
هرکی رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد
ولی برام مهم نبود من اگه واسه حرف مردم بخوام زندگی کنم باید برم بمیرم
مگه سیامک با بقیه چه فرقی داره اینم مثله همه آدمه و حق زندگی کردن داره
یخپه تیشرت مشکی که روش طرح یه جمجمه سفید داشت چشمو گرفت
کشون کشون بردمش و هولش دادم تو اتاق پرو و به فروشنده گفتم یکی از تیشرته سایزش بده
تا وقتی که سیامک داشت لباسو میپوشید
فروشنده گفت
_زیدته ؟؟ اصلا بهت نمیاد آخه تو کجا و اون کجا
به حرفاش اهمیت نمیدادم چون از چشاش معلوم بود میخواد مخ بزنه
سیامک صدام کردو رفتم سمتش
چه باحال شده بود خدایی بهش میومد
_اممم چیزه به نظرت زیادی جلف نیست؟
_نه درش بیار همین عالیه
دو سه تا تیشرت مشکی از همین به قول خودش جلفا براش خریدم
تا لباساشو در آورد حساب کردمو از مغازه اومدیم بیرون
سریع رفتم سمت یه آرایشی بهداشتی
یه خمیر دندون مسواک گرفتمو دادم بهش و گفتم
_بگیر تو برو تو سرویس بهداشتی مسواک بزن من همینجام
_من صبح که میخواستم بیام مسواک زدم
_میدونم ولی اگه بخوای یه پسر شیک و مرتب باشی روزی چند بار باید مسواک بزنی
_باشه
داشت میرفت که گفتم
_راستی تا جایی که میتونی دیگه هیچوقت سیر نخور
اون رفت و منم رفتم سه تا شلوار جین و یه شلوار شیش جیب براش گرفتم
یه عطر هم گرفتمو رفتم جلوی سرویس بهداشتی وایسادم
اومد بیرونو باهم رفتیم دو جفت کتونی هم براش خریدم
لایک و کامنت فراموش نشه😍
۹.۴k
۱۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.