پارت39 دلبربلا
#پارت39 #دلبربلا
فیلمه شروع شد
از همون اول از یه پسره نشون داد که چشاش سفید سفید بود و آروم داشت میومد بالا
پریدمو چیپس و ماستمو آوردمو شروع کردم
بچه ها هم رفتن خوراکی های پنهان شدشونو آوردن
فیلمه در مورد چند تا بچه بود که شب میرن زیر پتو و تصمیم میگیرن روح احضار کنن
روحه میادو اذیتشون میکنه اینا هم هر کاری میکنن نمیتونن از شرش خلاص بشن
روحه چشای یکیشونو از کاسه در میاره
صورت یکیشونو چنگ میزنه
و خون فوران میکنه
ناخونای یکیشونو از جا در میاره و هزاران بلای دیگه
خداوکیلی من زیاد نترسیدم
فقط یه تیکش خیلی غیره منتظره ترسناکتر بود اونجاش که سر یکیو میبره میزاره تو تاریکی یهو رعدو برق میزنه سره دیده میشه چشاش برق میزنه
فیلمه تموم شده بود
برگشتم به بچه ها نگاه کردم
چشاشون هنوز روی TV بود و رنگشون پرهده بود
یواش رفتم پشتشون و کله هاشونو کوبیدم بهم
جیغ کشیدنو پریدن بغل هم
سریع دوییدم تو اتاقمو درو قفل کردم
داشت خوابم میبرد که در زدن
_ها؟
_آبجی تورو قرعان درو باز کن داریم میمیریم از ترس جون ما
_خاک تو سرتون
درو باز کردم و اومدن تو سه تا رخت خواب پهن کردن وسط اتاق و منو بردن خوابوندن وسطش
و دوتاشون کنارم خوابیدنو دستامو چسبیدن
_امیدوارم بچه هاتون به شما نرن
خوابم برد و دیگه نفهمیدم چیشد
دنیا تکونم دادو گفت
_پاشو دیر شد
_من نمیام
_پاشو ببینم
به زور بلند شدم و چش بسته رفتم توالت
با سر رفتم توی یه چیز سفت
اوف ننه بچت شهید شد
در بی صاحابو باز کردمو رفتم تو
بچه ها داشتن آماده میشدن
ما چه بدبختیم هیچکی نیس واسمون صبحونه درست کنه
جیرینگی حاضر شدیمو رفتیم دانشگاه
ای جان امروز سیامک با چه تیپی بیاد ایول
ماشینو پارکیدمو وارد دانشگاه شدیم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
فیلمه شروع شد
از همون اول از یه پسره نشون داد که چشاش سفید سفید بود و آروم داشت میومد بالا
پریدمو چیپس و ماستمو آوردمو شروع کردم
بچه ها هم رفتن خوراکی های پنهان شدشونو آوردن
فیلمه در مورد چند تا بچه بود که شب میرن زیر پتو و تصمیم میگیرن روح احضار کنن
روحه میادو اذیتشون میکنه اینا هم هر کاری میکنن نمیتونن از شرش خلاص بشن
روحه چشای یکیشونو از کاسه در میاره
صورت یکیشونو چنگ میزنه
و خون فوران میکنه
ناخونای یکیشونو از جا در میاره و هزاران بلای دیگه
خداوکیلی من زیاد نترسیدم
فقط یه تیکش خیلی غیره منتظره ترسناکتر بود اونجاش که سر یکیو میبره میزاره تو تاریکی یهو رعدو برق میزنه سره دیده میشه چشاش برق میزنه
فیلمه تموم شده بود
برگشتم به بچه ها نگاه کردم
چشاشون هنوز روی TV بود و رنگشون پرهده بود
یواش رفتم پشتشون و کله هاشونو کوبیدم بهم
جیغ کشیدنو پریدن بغل هم
سریع دوییدم تو اتاقمو درو قفل کردم
داشت خوابم میبرد که در زدن
_ها؟
_آبجی تورو قرعان درو باز کن داریم میمیریم از ترس جون ما
_خاک تو سرتون
درو باز کردم و اومدن تو سه تا رخت خواب پهن کردن وسط اتاق و منو بردن خوابوندن وسطش
و دوتاشون کنارم خوابیدنو دستامو چسبیدن
_امیدوارم بچه هاتون به شما نرن
خوابم برد و دیگه نفهمیدم چیشد
دنیا تکونم دادو گفت
_پاشو دیر شد
_من نمیام
_پاشو ببینم
به زور بلند شدم و چش بسته رفتم توالت
با سر رفتم توی یه چیز سفت
اوف ننه بچت شهید شد
در بی صاحابو باز کردمو رفتم تو
بچه ها داشتن آماده میشدن
ما چه بدبختیم هیچکی نیس واسمون صبحونه درست کنه
جیرینگی حاضر شدیمو رفتیم دانشگاه
ای جان امروز سیامک با چه تیپی بیاد ایول
ماشینو پارکیدمو وارد دانشگاه شدیم
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
۸.۴k
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.