پارت⁸
پارت⁸
فصل دوم
...................................................
مکس رو دید دست پاچه شد و سریع دستگاه رو قایم کرد و به مکس نگا کرد خدا خدا میکرد که اون دستگاه رو تو دستش ندیده باشه وگرنه بدبخت میشد
٪یونا بیا اینجا
یونا اروم رفت سمتش و روبه روش وایساد نگاه مشکوکی بهش انداخت و گفت
٪ چی پشت سرت قایم کردی
؛؛ چ .. چی؟ نه چیزی نیست
٪ دستتو بیار جلو
؛؛ ب .. باور کنید چی چیزی تو دستم نیست !
یا مکس خیلی تیزه یا یونا خیلی ضایع بازی در اورده وقتی دید چاره ای جز نشون دادن دستش نداره با نا امیدی دستشو اورد جلو ولی قبل از اینکه کامل دستگاه دیده بشه فرشته نجات رسید !
جودی " بابا اینجا چیکار میکنی ؟
٪ سلام دخترم کار داشتم برگشتم خونه اتفاقی افتاده؟
جودی " اره ! .. یه اتفاق خیلی بد افتادههه باید سریع با من بیایی
٪ تو برو من میام
جودی " نهه قضیه مرگ و زندگیه باید بیایی با من همین الاننن
٪ وای جودی از دست تو اومدم بریم
به یونا نگا کرد که هنوز دستاش پشت سرش بود و رفت بالا جودی به یونا چشمک زد و خوشحال پشت پدرش راه افتاد یونا نگاهی به جودی کرد و دستگا رو اورد بیرون لبخند کوچیکی گوشه لبش نشست و رفت تو اتاقش خوشحال بود بخاطر اینکه از دست مکس فرار کرده لبخند زد و رفت داخل اتاقش دستگاه رو روشن کرد و هندسفری هارو گذاشت تو گوشش .. صدایه باز شدن در اتاق اومد تمام حواسشو جم کرد و سعی کرد هرچی که میشنوه رو تو ذهنش نگهداره
٪ چقدر دیگه طول میکشه ؟
"" ارباب جایه نگرانی نیست دوساعت دیگه میرسن به سئول
٪ خوبه .. حواستو جم کن این قضیه بین من و تو هست هیچکس مخصوصا یونا نباید خبر دار بشه که کی قراره بیاد
"" چشم ارباب حواسم هست
٪ میتونی بری
خامشش کرد و دستگاه رو قایم کرد پنجره رو باز کرد و به بیرون نگاه کرد سوالایه زیادی تو ذهنش بود و با این چیزایی که شنید بیشترم شدن منظورش کی بود؟ چه ربطی به یونا داشت چرا نباید میفهمید کی قراره بیاد نکنه قراره این زندگی جهنمی رو جهنم تر کنه؟ سوالایه تو ذهنش داشتن خفش میکردن با دستش زد تو سر خودش و پنجره رو بست رفت تو حیاط و به کاراش رسید ..... تقریبا دو ساعتی بود که بیرون میچرخید واسه خودش که یهو یکی تیر هوایی شلیک کرد و هرکی تو حیاط بود خوابید رو زمین یونا به در نگاه کرد .. انگار یه سطل اب یخ رو سرش خالی کرده باشن بلند شد و وایساد مکس و محافظ ها نشونه گرفتن سمت جونگ کوک
_ اگه چیزی که میخوامو بدین بدون هیچ دردسری میرم
٪ داری زیاده روی میکنی از عمارت من برو بیرون !
_ من تا یونارو نگیرم جایی نمیرم اینو تو گوشت فرو کن
جونگ کوک خونسرد به سمت یونا قدم برداشت ولی مکس خیلی زودتر رفت و یونا رو کشید سمت خودش با این حرکت جونگ کوک وایستاد ... یونا هنگ کرده به مکس نگاه کرد و بعد به جونگ کوک نمیدونست چیکار کنه ... جونگ کوک که تا الان حرکتی نکرده بود عصبی به افرادش فهموند که تیر اندازی کنن و دوید سمت مکس و با اون درگیر شد یونا وقتی خواست حرکتی انجام بده دونفر بازوشو گرفتن و بردن سمت ماشین
؛؛ ولم کنین ولم کنینن بزارین برم
تهیونگ " یونا اروم باشش اینا همه بخاطر توعه
(چیه خوشتون اومد تهیونگ زود اومد ؟)
جیمین " یونا اینقدر مقاوت نکن در هرصورت تو با ما میایی
هرچی زور زد تنونست خودشو خلاص کنه و به دردسر بردنش تو ماشین و حرکت کردن یونا خیلی عصبی شده بود نفسش به زور بالا میومد و همینجور داد زد
؛؛ ماشینو نگهدار نمیخوام با شما بیام
کسی اهمیتی نمیداد حتی نگاهشم نمیکردن و این بیشتر عصبیش میکرد اینقدر داد و بیداد کرد تا اخرش بیهوش شد ......
(لباس یونارو هم گذاشتم )
فصل دوم
...................................................
مکس رو دید دست پاچه شد و سریع دستگاه رو قایم کرد و به مکس نگا کرد خدا خدا میکرد که اون دستگاه رو تو دستش ندیده باشه وگرنه بدبخت میشد
٪یونا بیا اینجا
یونا اروم رفت سمتش و روبه روش وایساد نگاه مشکوکی بهش انداخت و گفت
٪ چی پشت سرت قایم کردی
؛؛ چ .. چی؟ نه چیزی نیست
٪ دستتو بیار جلو
؛؛ ب .. باور کنید چی چیزی تو دستم نیست !
یا مکس خیلی تیزه یا یونا خیلی ضایع بازی در اورده وقتی دید چاره ای جز نشون دادن دستش نداره با نا امیدی دستشو اورد جلو ولی قبل از اینکه کامل دستگاه دیده بشه فرشته نجات رسید !
جودی " بابا اینجا چیکار میکنی ؟
٪ سلام دخترم کار داشتم برگشتم خونه اتفاقی افتاده؟
جودی " اره ! .. یه اتفاق خیلی بد افتادههه باید سریع با من بیایی
٪ تو برو من میام
جودی " نهه قضیه مرگ و زندگیه باید بیایی با من همین الاننن
٪ وای جودی از دست تو اومدم بریم
به یونا نگا کرد که هنوز دستاش پشت سرش بود و رفت بالا جودی به یونا چشمک زد و خوشحال پشت پدرش راه افتاد یونا نگاهی به جودی کرد و دستگا رو اورد بیرون لبخند کوچیکی گوشه لبش نشست و رفت تو اتاقش خوشحال بود بخاطر اینکه از دست مکس فرار کرده لبخند زد و رفت داخل اتاقش دستگاه رو روشن کرد و هندسفری هارو گذاشت تو گوشش .. صدایه باز شدن در اتاق اومد تمام حواسشو جم کرد و سعی کرد هرچی که میشنوه رو تو ذهنش نگهداره
٪ چقدر دیگه طول میکشه ؟
"" ارباب جایه نگرانی نیست دوساعت دیگه میرسن به سئول
٪ خوبه .. حواستو جم کن این قضیه بین من و تو هست هیچکس مخصوصا یونا نباید خبر دار بشه که کی قراره بیاد
"" چشم ارباب حواسم هست
٪ میتونی بری
خامشش کرد و دستگاه رو قایم کرد پنجره رو باز کرد و به بیرون نگاه کرد سوالایه زیادی تو ذهنش بود و با این چیزایی که شنید بیشترم شدن منظورش کی بود؟ چه ربطی به یونا داشت چرا نباید میفهمید کی قراره بیاد نکنه قراره این زندگی جهنمی رو جهنم تر کنه؟ سوالایه تو ذهنش داشتن خفش میکردن با دستش زد تو سر خودش و پنجره رو بست رفت تو حیاط و به کاراش رسید ..... تقریبا دو ساعتی بود که بیرون میچرخید واسه خودش که یهو یکی تیر هوایی شلیک کرد و هرکی تو حیاط بود خوابید رو زمین یونا به در نگاه کرد .. انگار یه سطل اب یخ رو سرش خالی کرده باشن بلند شد و وایساد مکس و محافظ ها نشونه گرفتن سمت جونگ کوک
_ اگه چیزی که میخوامو بدین بدون هیچ دردسری میرم
٪ داری زیاده روی میکنی از عمارت من برو بیرون !
_ من تا یونارو نگیرم جایی نمیرم اینو تو گوشت فرو کن
جونگ کوک خونسرد به سمت یونا قدم برداشت ولی مکس خیلی زودتر رفت و یونا رو کشید سمت خودش با این حرکت جونگ کوک وایستاد ... یونا هنگ کرده به مکس نگاه کرد و بعد به جونگ کوک نمیدونست چیکار کنه ... جونگ کوک که تا الان حرکتی نکرده بود عصبی به افرادش فهموند که تیر اندازی کنن و دوید سمت مکس و با اون درگیر شد یونا وقتی خواست حرکتی انجام بده دونفر بازوشو گرفتن و بردن سمت ماشین
؛؛ ولم کنین ولم کنینن بزارین برم
تهیونگ " یونا اروم باشش اینا همه بخاطر توعه
(چیه خوشتون اومد تهیونگ زود اومد ؟)
جیمین " یونا اینقدر مقاوت نکن در هرصورت تو با ما میایی
هرچی زور زد تنونست خودشو خلاص کنه و به دردسر بردنش تو ماشین و حرکت کردن یونا خیلی عصبی شده بود نفسش به زور بالا میومد و همینجور داد زد
؛؛ ماشینو نگهدار نمیخوام با شما بیام
کسی اهمیتی نمیداد حتی نگاهشم نمیکردن و این بیشتر عصبیش میکرد اینقدر داد و بیداد کرد تا اخرش بیهوش شد ......
(لباس یونارو هم گذاشتم )
۶.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.