پارت۹
پارت۹
فصل دوم
..................................
وقتی بهوش اومد اولین چیزی که دید صورت جونگ کوک بود همین کافی بود تا از شدت عصبانیت منفجر بشه
اروم بلند شد نشست که جونگ کوک متوجهش شد
_ حالت چطوره؟
؛؛ اینقدر خوبم که نزدیکه دوباره بیهوش بشم
_ نظرت چیه الان دعوا نکنیم؟
؛؛ خیلی پرویی هنوزم روت میشه تو چشمام نگا کنی؟
_ ببین من ...
؛؛ حرف نزن و خوب ببین تو این دوسال چیا به سرم اومده
یکم از لباسشو باز کرد و جایه زخم هایه عمیق رویه تنش رو نشون داد وقتی جونگ کوک اونارو دید شکه شد و بعد از چند ثانیه اشک تو چشماش جم شد یونا پوزخندی زد و یکی از ابروهاشو بالا داد و لباسش رو درست کرد بهش خیره شد و گفت
؛؛ فک کردی اونجا که بودم همه چی گل و بلبل بوده؟نه جانم من هر روزی که اونجا بودم هزار بار مردم و زنده شدم ... حتی جایی که توش بودم یه صندلی هم نداشت یه اتاق خالی و سرد .. ولی میدونی چی باعث شد که زنده بمونم؟ .. تو ! ..... منتظر تو بودم .. وقتی هرروز تا حد مرگ کتک میخوردم حتی وقتی غذاهم بهم نمیدادن به امید اینکه تو میایی تحمل کردم ولی ... من بیش از حد ساده بودم که فکر میکردم میایی دنبالم ... حتی .. حتی وقتیم گفتن تو با یکی رابطه داری بازم منتظر موندم
لبخند غمگینی زد و همراهش قطره اشکی از چشمش چکید نگاهشو به جونگ کوک داد و ادامه حرفشو زد
؛؛ جالب بود؟ خوشت اومد؟
_ یونا من نمیدونستم
؛؛ حالا که فهمیدی ... میزاری برم؟
_ نه ..میخوام .. میخوام همه چیزو درست کنم
؛؛ درست نمیشه
_ میشه اگه بخوای میشه
؛؛ من نمیخوام درست بشه ! .. چون ازت متنفرم
_ اصن میدونی چرا نگشتم؟
؛؛ حتما باید بگم رابطه داری ؟
_ دلیلش این نبود بخاطر همینه میگم از هیچی خبر نداری
؛؛ نمیخوام حرفاتو گوش بدم دست از سرم بردار
_ ولی ..
؛؛ گفتم نمیخوامممم ولم کن بزار تو حال خودم باشم تا بمیرممم بس نیستتت؟ زندگیمو جهنم کردی بس نیستتتت؟ خونم زندگیم کارم همه بخاطر توعه لنتی نابود شده حدقل بزار راحا بمیرممم
حرفش با رفتن به اغوش جونگ کوک قط شد .. تقلا میکرد تا از دستش خلاص بشه اما بی فایده بود جونگ کوک اینقدر محکم گرفته بودش که حتی نمیتونست تکون بخوره پس بیخیال مقاومت شد ... جونگ کوک قلبش درد گرفته بود از این همه سختی که عشقش کشیده .. ولی دیگه تموم شد دیگه نمیزاره حتی یه قدمم ازش دور بشه ....
فصل دوم
..................................
وقتی بهوش اومد اولین چیزی که دید صورت جونگ کوک بود همین کافی بود تا از شدت عصبانیت منفجر بشه
اروم بلند شد نشست که جونگ کوک متوجهش شد
_ حالت چطوره؟
؛؛ اینقدر خوبم که نزدیکه دوباره بیهوش بشم
_ نظرت چیه الان دعوا نکنیم؟
؛؛ خیلی پرویی هنوزم روت میشه تو چشمام نگا کنی؟
_ ببین من ...
؛؛ حرف نزن و خوب ببین تو این دوسال چیا به سرم اومده
یکم از لباسشو باز کرد و جایه زخم هایه عمیق رویه تنش رو نشون داد وقتی جونگ کوک اونارو دید شکه شد و بعد از چند ثانیه اشک تو چشماش جم شد یونا پوزخندی زد و یکی از ابروهاشو بالا داد و لباسش رو درست کرد بهش خیره شد و گفت
؛؛ فک کردی اونجا که بودم همه چی گل و بلبل بوده؟نه جانم من هر روزی که اونجا بودم هزار بار مردم و زنده شدم ... حتی جایی که توش بودم یه صندلی هم نداشت یه اتاق خالی و سرد .. ولی میدونی چی باعث شد که زنده بمونم؟ .. تو ! ..... منتظر تو بودم .. وقتی هرروز تا حد مرگ کتک میخوردم حتی وقتی غذاهم بهم نمیدادن به امید اینکه تو میایی تحمل کردم ولی ... من بیش از حد ساده بودم که فکر میکردم میایی دنبالم ... حتی .. حتی وقتیم گفتن تو با یکی رابطه داری بازم منتظر موندم
لبخند غمگینی زد و همراهش قطره اشکی از چشمش چکید نگاهشو به جونگ کوک داد و ادامه حرفشو زد
؛؛ جالب بود؟ خوشت اومد؟
_ یونا من نمیدونستم
؛؛ حالا که فهمیدی ... میزاری برم؟
_ نه ..میخوام .. میخوام همه چیزو درست کنم
؛؛ درست نمیشه
_ میشه اگه بخوای میشه
؛؛ من نمیخوام درست بشه ! .. چون ازت متنفرم
_ اصن میدونی چرا نگشتم؟
؛؛ حتما باید بگم رابطه داری ؟
_ دلیلش این نبود بخاطر همینه میگم از هیچی خبر نداری
؛؛ نمیخوام حرفاتو گوش بدم دست از سرم بردار
_ ولی ..
؛؛ گفتم نمیخوامممم ولم کن بزار تو حال خودم باشم تا بمیرممم بس نیستتت؟ زندگیمو جهنم کردی بس نیستتتت؟ خونم زندگیم کارم همه بخاطر توعه لنتی نابود شده حدقل بزار راحا بمیرممم
حرفش با رفتن به اغوش جونگ کوک قط شد .. تقلا میکرد تا از دستش خلاص بشه اما بی فایده بود جونگ کوک اینقدر محکم گرفته بودش که حتی نمیتونست تکون بخوره پس بیخیال مقاومت شد ... جونگ کوک قلبش درد گرفته بود از این همه سختی که عشقش کشیده .. ولی دیگه تموم شد دیگه نمیزاره حتی یه قدمم ازش دور بشه ....
۵.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.