پارت¹⁰
پارت¹⁰
فصل دوم
..................................
بعد از ده دقیقه که اروم شد یواش ازش جدا شد و به چشمایه قرمزش خیره شد خواست دستشو رویه گونش بکشه اما یونا خیلی سریع بلند شد و به طرف در رفت بازش کرد و با تمام سرعت به طرف در دوید قبل از اینکه از در خارج بشه سه نفر جلوشو گرفتن یکیشونو هل داد و خواست یکی دیگه رو بزنه که دستشو گرفت و کشید عقب و اون یکی دست دیگشو گرفت
؛؛ ولم کنینننن ... میزنم نصفت میکنمااا دستتو بکشش
وقتی دید فایده نداره دستشونو گاز گرفت و رفت بیرون از عمارت حیاط بزرگی داشت بخاطر همین تا برسه به در یکم طول میکشید صدایه داد جونگ کوگ از پشت سرش اومد
_ جلوشو بگیرینن
ناگهان شیش تا قول بیابونی جلویه در ظاهر شدن یونا مطمعن بود نمیتونه از پسشون بر بیاد راهشو کج کرد و سمت دیوار رفت .. ولی بالاخره شانس ادم باید یه جا خودشو نشون بده دیگه ... پاش گیر کرد به سنگ و پیچ خورد افتاد رو زمین و دادش پرنده هایه اطراف عمارت رو متفرق کرد ... اما تسلیم نشد چون حاضر نبود یه ثانیه هم تو این عمارت بمونه به زور کشون کشون رفت و سعی کرد از دیوار بره بالا که صدایه جونگ کوک رو درست بغل گوشش شنید
_ فک نکنم بتونی از اون بالا بری
تا خواست برگرده سمتش کوک بغلش کرد و به سمت عمارت حرکت کرد
؛؛ بزارم پایین .. باتواممممم بزار برمم
بردش داخل و نشکندش رو مبل و به خدمتکارا گفت که وسایل مورد نیاز رو بیارن و برگشت سمت یونا و نگاه تاسف باری بهش انداخت
؛؛ چیه؟
_ متاسفم واست .. اینقدر نسبت به من تنفر داری که حتی حاضر نیستی یه کلمه از حرفامو بشنوی؟
؛؛ اره ازت متنفرم .. و حقم دارم این ..
_ ساکت باش بزار اول پاتو ببندم
وسایل رو از خدمتکارا گرفت و شروع کرد به تمیز کردن پایه یونا بعد کرم زد و پاند رو دورش پیچید یهو یونا یاد خاطره ای افتاد ... دوسال پیش .. وقتی از پله افتاده بود پایین لبخند تلخی زد و به اون روز خندید و زیر لب به خودش گفت چقدر احمق بودم
_ چیزی گفتی؟
؛؛ نه
_ خوب .. میخوای حرف بزنیم؟
؛؛ چه علاقه ای داری گندی که زدیو توضیح بدی
_ برایه بار هزارم میگم تو .. از .. هیچی .. خبر .. نداریییی
؛؛ خوب بگو اینهمه میگی تو هیجی نمیدونی تو هیچی نمیدونی بگو ببینم حقیقت چیه
_ تیکه ننداز .. خوب از وقتی بردنت من همه جارو گشتم حتی خارج از کشور .. هرجا که فکرشو بکنی ... دوهفته ای مشغول گشتن بودم که یه شماره ناشناس بهم پیام داد و گفت تو ... خوب تو ... چیز شدی ..... مردی ... اولش باور نکردم ولی وقتی عکستو فرستاد باور کردم
؛؛ چه عکسی؟
_ یه عکس از تو ... بیهوش وسط یه اتاق افتاده بودی ... غرق خون بودی .... من ساعت ها به اون عکس خیره شدم اولش باورم نمیشد اونی که تو عکسه تویی ولی بعد اون دروغ لنتی رو باور کردم .. فک کردم تو مردی ! .... بعدش بازم پیام داد گفت اگه میخوای بدونی کی اینکارو کرده هرکاری که میگمو باید انجام بدی .... با دختر یکی از باند ها وارد رابطه شدم هرکاری که گفت رو انجام دادم ولی یهو غیب شد ..
؛؛ یع .. یعنی بهت گفتن که .. من مردم؟ اما چرا؟
سرشو انداخت به معنی نمیدونم تکون داد و بهش خیره شد یونا رفت تو فکر .. همه اینا یه نقشه بوده به هردوشون دروغ گفتن و بازیشون دادن ... ولی چرا؟که یاد اون دستگاه شنود تو اتاق مکس افتاد و وقتی فهمید که دستگاه تو اتاقشه شکه شد و برگشت سمت کوک
؛؛ تو .. هیج میدونی دوباره ریدی؟
_ چی؟ منظورت جیه؟
؛؛ بگیرم خفت کنم ... من تو اتاق مکس شنود کار گذاشته بودم .. اگه تو یه ... هوففف نمیومدی میتونستم بفهمم جریان از چه قراره ولی به لطف جناب عالی عین خر موندم تو گل بخدا افرین
فصل دوم
..................................
بعد از ده دقیقه که اروم شد یواش ازش جدا شد و به چشمایه قرمزش خیره شد خواست دستشو رویه گونش بکشه اما یونا خیلی سریع بلند شد و به طرف در رفت بازش کرد و با تمام سرعت به طرف در دوید قبل از اینکه از در خارج بشه سه نفر جلوشو گرفتن یکیشونو هل داد و خواست یکی دیگه رو بزنه که دستشو گرفت و کشید عقب و اون یکی دست دیگشو گرفت
؛؛ ولم کنینننن ... میزنم نصفت میکنمااا دستتو بکشش
وقتی دید فایده نداره دستشونو گاز گرفت و رفت بیرون از عمارت حیاط بزرگی داشت بخاطر همین تا برسه به در یکم طول میکشید صدایه داد جونگ کوگ از پشت سرش اومد
_ جلوشو بگیرینن
ناگهان شیش تا قول بیابونی جلویه در ظاهر شدن یونا مطمعن بود نمیتونه از پسشون بر بیاد راهشو کج کرد و سمت دیوار رفت .. ولی بالاخره شانس ادم باید یه جا خودشو نشون بده دیگه ... پاش گیر کرد به سنگ و پیچ خورد افتاد رو زمین و دادش پرنده هایه اطراف عمارت رو متفرق کرد ... اما تسلیم نشد چون حاضر نبود یه ثانیه هم تو این عمارت بمونه به زور کشون کشون رفت و سعی کرد از دیوار بره بالا که صدایه جونگ کوک رو درست بغل گوشش شنید
_ فک نکنم بتونی از اون بالا بری
تا خواست برگرده سمتش کوک بغلش کرد و به سمت عمارت حرکت کرد
؛؛ بزارم پایین .. باتواممممم بزار برمم
بردش داخل و نشکندش رو مبل و به خدمتکارا گفت که وسایل مورد نیاز رو بیارن و برگشت سمت یونا و نگاه تاسف باری بهش انداخت
؛؛ چیه؟
_ متاسفم واست .. اینقدر نسبت به من تنفر داری که حتی حاضر نیستی یه کلمه از حرفامو بشنوی؟
؛؛ اره ازت متنفرم .. و حقم دارم این ..
_ ساکت باش بزار اول پاتو ببندم
وسایل رو از خدمتکارا گرفت و شروع کرد به تمیز کردن پایه یونا بعد کرم زد و پاند رو دورش پیچید یهو یونا یاد خاطره ای افتاد ... دوسال پیش .. وقتی از پله افتاده بود پایین لبخند تلخی زد و به اون روز خندید و زیر لب به خودش گفت چقدر احمق بودم
_ چیزی گفتی؟
؛؛ نه
_ خوب .. میخوای حرف بزنیم؟
؛؛ چه علاقه ای داری گندی که زدیو توضیح بدی
_ برایه بار هزارم میگم تو .. از .. هیچی .. خبر .. نداریییی
؛؛ خوب بگو اینهمه میگی تو هیجی نمیدونی تو هیچی نمیدونی بگو ببینم حقیقت چیه
_ تیکه ننداز .. خوب از وقتی بردنت من همه جارو گشتم حتی خارج از کشور .. هرجا که فکرشو بکنی ... دوهفته ای مشغول گشتن بودم که یه شماره ناشناس بهم پیام داد و گفت تو ... خوب تو ... چیز شدی ..... مردی ... اولش باور نکردم ولی وقتی عکستو فرستاد باور کردم
؛؛ چه عکسی؟
_ یه عکس از تو ... بیهوش وسط یه اتاق افتاده بودی ... غرق خون بودی .... من ساعت ها به اون عکس خیره شدم اولش باورم نمیشد اونی که تو عکسه تویی ولی بعد اون دروغ لنتی رو باور کردم .. فک کردم تو مردی ! .... بعدش بازم پیام داد گفت اگه میخوای بدونی کی اینکارو کرده هرکاری که میگمو باید انجام بدی .... با دختر یکی از باند ها وارد رابطه شدم هرکاری که گفت رو انجام دادم ولی یهو غیب شد ..
؛؛ یع .. یعنی بهت گفتن که .. من مردم؟ اما چرا؟
سرشو انداخت به معنی نمیدونم تکون داد و بهش خیره شد یونا رفت تو فکر .. همه اینا یه نقشه بوده به هردوشون دروغ گفتن و بازیشون دادن ... ولی چرا؟که یاد اون دستگاه شنود تو اتاق مکس افتاد و وقتی فهمید که دستگاه تو اتاقشه شکه شد و برگشت سمت کوک
؛؛ تو .. هیج میدونی دوباره ریدی؟
_ چی؟ منظورت جیه؟
؛؛ بگیرم خفت کنم ... من تو اتاق مکس شنود کار گذاشته بودم .. اگه تو یه ... هوففف نمیومدی میتونستم بفهمم جریان از چه قراره ولی به لطف جناب عالی عین خر موندم تو گل بخدا افرین
۶.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.