پارت 9
پارت 9
برادر کایل من معذرت میخوام ( با گریه)
گفتم چرا برای چی
گفت من برای اذیت های گذشتم معذرت میخوام
گفتم پدر چیزی گفته که ناراحت شدی
گفت نه پدر حق داره
به چشم های خیس هینا نگاهی کردم و سریع از اتاق خارج شدم و رفتم به سمت اتاق کار پدر
در زدم پدر گفت بیا تو
رفتم تو و به پدر گفتم پدر شما چیزی به هینا گفتید پدر گفت چرا به دونستنش علاقه داری
گفتم پدر هینا عوض شده خیلی وقته اون با ما مهربون شده پدر خودتون دیدین که چه اتفاقی افتاد خواهش میکنم با هینا سرد رفتار نکنید
پدر گفت میدونم پسرم ولی اون
نزاشتم پدر ادامه حرفش رو بزنه و گفتم پدر اگه ما پسرتیم هینا هم دخترته
که یهو در باز شد و هدریک و اریک اومدن تو و گفتن پدر حق با کایل هست
هدریک: وقتی پدر از اتاق هینا اومد بیرون کایل رفت تو اتاق هینا من و اریک به حرفاشون گوش دادیم اریک گریه اش گرفت و گفت ای کاش اینطور نمی شد و اشک هاش رو پاک کرد که کایل در رو مهکم باز کرد و سریع رفت من و اریک هم دنبالش وقتی وایستاد دیدیم وارد اتاق پدر شد رفتیم تا گوش بدیم که نتوانستم تحمل کنم به اریک گفتم بیا بریم تو و در رو باز کردیم و گفتیم حق با کایل هست
پدر گفت تعجب میکنم که از اون دفاع میکنید
اریک: گفتم پدر اون گفت که دیگه اذیت مون نمیکنه چیزی گفت که اگه بگم دل پدر هم به حال اون میسوزه اون روز اون روز به جونش قسم خورد که اذیت مون کنه اون رو بکشیم و با لب خندون دستش رو به ما جلو آورد و از ما درخواست کرد که با اون بازی کنیم
پدر گفت که اینطور
هینا: با رفتن کایل شدت گریه هام بیشتر شد که مادر اومد تو.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
برادر کایل من معذرت میخوام ( با گریه)
گفتم چرا برای چی
گفت من برای اذیت های گذشتم معذرت میخوام
گفتم پدر چیزی گفته که ناراحت شدی
گفت نه پدر حق داره
به چشم های خیس هینا نگاهی کردم و سریع از اتاق خارج شدم و رفتم به سمت اتاق کار پدر
در زدم پدر گفت بیا تو
رفتم تو و به پدر گفتم پدر شما چیزی به هینا گفتید پدر گفت چرا به دونستنش علاقه داری
گفتم پدر هینا عوض شده خیلی وقته اون با ما مهربون شده پدر خودتون دیدین که چه اتفاقی افتاد خواهش میکنم با هینا سرد رفتار نکنید
پدر گفت میدونم پسرم ولی اون
نزاشتم پدر ادامه حرفش رو بزنه و گفتم پدر اگه ما پسرتیم هینا هم دخترته
که یهو در باز شد و هدریک و اریک اومدن تو و گفتن پدر حق با کایل هست
هدریک: وقتی پدر از اتاق هینا اومد بیرون کایل رفت تو اتاق هینا من و اریک به حرفاشون گوش دادیم اریک گریه اش گرفت و گفت ای کاش اینطور نمی شد و اشک هاش رو پاک کرد که کایل در رو مهکم باز کرد و سریع رفت من و اریک هم دنبالش وقتی وایستاد دیدیم وارد اتاق پدر شد رفتیم تا گوش بدیم که نتوانستم تحمل کنم به اریک گفتم بیا بریم تو و در رو باز کردیم و گفتیم حق با کایل هست
پدر گفت تعجب میکنم که از اون دفاع میکنید
اریک: گفتم پدر اون گفت که دیگه اذیت مون نمیکنه چیزی گفت که اگه بگم دل پدر هم به حال اون میسوزه اون روز اون روز به جونش قسم خورد که اذیت مون کنه اون رو بکشیم و با لب خندون دستش رو به ما جلو آورد و از ما درخواست کرد که با اون بازی کنیم
پدر گفت که اینطور
هینا: با رفتن کایل شدت گریه هام بیشتر شد که مادر اومد تو.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.