پارت8
پارت8
آنیا: چون مامان رفته بود برای کشتن و بابا برای سازمان جاسوسی من تو خونه تنها بودم و حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با عروسکم بازی کنم ولی طولی نکشید گه ازش خسته شدم به فکرم زد برم بيرون ولی کجا برم تصمیم گرفتم تلوزیون رو باز کنم و نگاه کنم که دیدم انیمه جاسوس باند من داره شروع میشه یادم اومد بابا دیشب بادوم زمینی خریده بود رفتم کابینت های پایینی رو گشتم ولی نبود گفتم چهارپایه بذارم برم بالا ولی وقتی که به پایین نگاه کردم ترسیم اولین کابینت رو گشتم نبود دومی هم نبود سومی نبود ولی تو کابینت چهارمی دیدم تهشه دستم رو دراز کردم بادوم زمینی رو گرفتم ولی نزدیک بود بیوفتم یواشکی اومدم پایین و رفتم رو مبل نشستم خیلی وقت نبود شروع شده بود
لوید: یور رو رسوندم محل کارش و ازش خداحافظی کردم و رفتم سازمان رئیسم بهم گفت همراه با همکارم برم به مکان شغل همسرم با ماکس پلیس و از یور چیزی بپرسم من و همکارم ماکس تغییر قیافه گذاشتیم رو صورتمون و لباس پلیس رک پوشیدیم و حرکت کردیم یور داخل اداره شون بود همکارم رو فرستادم صداش کنه و بیارتش تو کوچه پشتی وقتی یور اومد ازش پرسیدیم قتل ها کار اون بوده
یور: دو پلیس عجیب از من پرسیدن که من قتل ها کار من بوده نمی دونستم چی بگم گفتم مدرکی هم دارید که نشون بده من قاتلم با خودم گفتم من که تمام وقت مراقب بودم چطور شده که پلیسی که بزرگتر بود گفت از اینکه مزاحم شدیم عذر میخوام و جفتشون رفتن
یه هوفی کشیدیم خدا رو شکر کسی نفهمیده بود
لوید: همکارم گفت ببین با این ماسک میتونم مخ بزنم منم از اینکه حرصش رو در بیارم ماسک رو از صورتش کندم و انداختم دور.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
آنیا: چون مامان رفته بود برای کشتن و بابا برای سازمان جاسوسی من تو خونه تنها بودم و حوصله ام سر رفته بود تصمیم گرفتم با عروسکم بازی کنم ولی طولی نکشید گه ازش خسته شدم به فکرم زد برم بيرون ولی کجا برم تصمیم گرفتم تلوزیون رو باز کنم و نگاه کنم که دیدم انیمه جاسوس باند من داره شروع میشه یادم اومد بابا دیشب بادوم زمینی خریده بود رفتم کابینت های پایینی رو گشتم ولی نبود گفتم چهارپایه بذارم برم بالا ولی وقتی که به پایین نگاه کردم ترسیم اولین کابینت رو گشتم نبود دومی هم نبود سومی نبود ولی تو کابینت چهارمی دیدم تهشه دستم رو دراز کردم بادوم زمینی رو گرفتم ولی نزدیک بود بیوفتم یواشکی اومدم پایین و رفتم رو مبل نشستم خیلی وقت نبود شروع شده بود
لوید: یور رو رسوندم محل کارش و ازش خداحافظی کردم و رفتم سازمان رئیسم بهم گفت همراه با همکارم برم به مکان شغل همسرم با ماکس پلیس و از یور چیزی بپرسم من و همکارم ماکس تغییر قیافه گذاشتیم رو صورتمون و لباس پلیس رک پوشیدیم و حرکت کردیم یور داخل اداره شون بود همکارم رو فرستادم صداش کنه و بیارتش تو کوچه پشتی وقتی یور اومد ازش پرسیدیم قتل ها کار اون بوده
یور: دو پلیس عجیب از من پرسیدن که من قتل ها کار من بوده نمی دونستم چی بگم گفتم مدرکی هم دارید که نشون بده من قاتلم با خودم گفتم من که تمام وقت مراقب بودم چطور شده که پلیسی که بزرگتر بود گفت از اینکه مزاحم شدیم عذر میخوام و جفتشون رفتن
یه هوفی کشیدیم خدا رو شکر کسی نفهمیده بود
لوید: همکارم گفت ببین با این ماسک میتونم مخ بزنم منم از اینکه حرصش رو در بیارم ماسک رو از صورتش کندم و انداختم دور.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.