ویو ا.ت:
ویو ا.ت:
تهیونگ یونارو با خودش برد اونور بار منم باهاش بلند شدم تا ببینم کجا میبرتش که یهو یادم افتاد باید برگردم پیش جونگکوک سریع برگشتم تا برم سمتش از بین کسایی که میرقصیدن داشتم رد میشدم که احساس کردم یه نفر کمرمو گرفت برگشتم و دیدم یه پسر ه*ی*ز آشغال بود سعی کردم پسش بزنم اما محکم نگهم داشته بود و ولم نمیکرد
پسره: افتخار میدی باهام برقصی بیبی؟
_ولم کن اشغال
ویو جونگکوک:
رو کاناپه لم داده بودم و داشتم بطری شرابم رو سر میکشیدم و تو خماری بودم که یهو یادم اومد ا.ت هنوز برنگشته پیشم دور و برم رو نگاه کردم که چشمم خورد به همون لباسی که واسه ا.ت خریده بودم و فهمیدم اون خود ا.ت هست که داره با یه پسر ه*ر*ز*ه میرقصه عصبانیت تمام وجودم رو فرا گرفت و رگ دست و گردنم زد بیرون بطری مشروبم رو محکم به میز کوبیدم طوری که شکست و لبهش تیز شد با تمام عصبانیتم از جام بلند شدم و رفتم سمت ا.ت و رو به روشون وایسادم ا.ت با دیدن من ترسید و رنگش عین گچ سفید شد
پسره: هی تو کی هستی برو و مزاحم من و عشقم نشو
+الان حالیت میکنم کی ام آشغال (داد)
بطری که دستم بود رو تو شیکم پسره فرو کردم طوری که اربدش بلند شد همه کسایی که تو بار بودن خوب منو میشناختن و میدونستن که من کی ام برای همین جرعت نمیکردن که بیام سمتم
بعد به بادیگاردام گفتم تا بیان و این پسره آشغال رو ببرن تو ماشین تا ببرمش به عمارت و اونجا به حسابش برسم ا.ت هم همینجوری خشکش زده بود
+هیچوقت فکرشو نمیکردم اینقد ه*ر*ز*ه باشی ا.ت
ویو ا.ت:
با شنیدن این حرف جونگکوک هم ناراحت شدم و هم عصبانی چون من اصلا خوشم نمیومد کسی این حرفو به من بزنه برای همین تموم جرعتم رو جمع کردم و این حرفو بهش زدم
_تو چرا همرو مثل خودت میبینی؟...این تویی که هرشب داری با دخترا لاس میزنی پس هی خودت رو با من اشتباه نگیر
وقتی حرفامو شنید قشنگ معلوم بود که عصبانیتش ده برابر شده اومد سمتم و بازوم رو گرفت و من کشوند دنبال خودش اینقد بازوم رو محکم گرفته بود که احساس میکردم استخونم داره خورد میشه از بار خارج شدیم و جونگکوک در ماشین رو باز کرد و منو انداخت توش بعدم خودش نشست تو ماشین و به سمت اون عمارت کوفتیش حرکت کردیم
بعد چند دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل حیاط عمارت جونگکوک از ماشین پیاده شد و منم از ماشین پیاده شدم...
ویو جونگکوک:
اونموقع بازم پر از عصبانیت بودم و دلم میخواست بدجور ا.ت رو تنبیه کنم که دیگه از این غلطا نکنه ولی بهتر بود اول بع حساب اون پسره ی آشغال میرسیدم به خدمتکارام علامت دادم تا ا.ت رو ببرن داخل اتاق اوناهم همینکارو کردم بعدم به بادیگاردام گفتم تا اون پسره رو بندازن تو زیرزمین و دست و پاهاش رو ببندن...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
تهیونگ یونارو با خودش برد اونور بار منم باهاش بلند شدم تا ببینم کجا میبرتش که یهو یادم افتاد باید برگردم پیش جونگکوک سریع برگشتم تا برم سمتش از بین کسایی که میرقصیدن داشتم رد میشدم که احساس کردم یه نفر کمرمو گرفت برگشتم و دیدم یه پسر ه*ی*ز آشغال بود سعی کردم پسش بزنم اما محکم نگهم داشته بود و ولم نمیکرد
پسره: افتخار میدی باهام برقصی بیبی؟
_ولم کن اشغال
ویو جونگکوک:
رو کاناپه لم داده بودم و داشتم بطری شرابم رو سر میکشیدم و تو خماری بودم که یهو یادم اومد ا.ت هنوز برنگشته پیشم دور و برم رو نگاه کردم که چشمم خورد به همون لباسی که واسه ا.ت خریده بودم و فهمیدم اون خود ا.ت هست که داره با یه پسر ه*ر*ز*ه میرقصه عصبانیت تمام وجودم رو فرا گرفت و رگ دست و گردنم زد بیرون بطری مشروبم رو محکم به میز کوبیدم طوری که شکست و لبهش تیز شد با تمام عصبانیتم از جام بلند شدم و رفتم سمت ا.ت و رو به روشون وایسادم ا.ت با دیدن من ترسید و رنگش عین گچ سفید شد
پسره: هی تو کی هستی برو و مزاحم من و عشقم نشو
+الان حالیت میکنم کی ام آشغال (داد)
بطری که دستم بود رو تو شیکم پسره فرو کردم طوری که اربدش بلند شد همه کسایی که تو بار بودن خوب منو میشناختن و میدونستن که من کی ام برای همین جرعت نمیکردن که بیام سمتم
بعد به بادیگاردام گفتم تا بیان و این پسره آشغال رو ببرن تو ماشین تا ببرمش به عمارت و اونجا به حسابش برسم ا.ت هم همینجوری خشکش زده بود
+هیچوقت فکرشو نمیکردم اینقد ه*ر*ز*ه باشی ا.ت
ویو ا.ت:
با شنیدن این حرف جونگکوک هم ناراحت شدم و هم عصبانی چون من اصلا خوشم نمیومد کسی این حرفو به من بزنه برای همین تموم جرعتم رو جمع کردم و این حرفو بهش زدم
_تو چرا همرو مثل خودت میبینی؟...این تویی که هرشب داری با دخترا لاس میزنی پس هی خودت رو با من اشتباه نگیر
وقتی حرفامو شنید قشنگ معلوم بود که عصبانیتش ده برابر شده اومد سمتم و بازوم رو گرفت و من کشوند دنبال خودش اینقد بازوم رو محکم گرفته بود که احساس میکردم استخونم داره خورد میشه از بار خارج شدیم و جونگکوک در ماشین رو باز کرد و منو انداخت توش بعدم خودش نشست تو ماشین و به سمت اون عمارت کوفتیش حرکت کردیم
بعد چند دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل حیاط عمارت جونگکوک از ماشین پیاده شد و منم از ماشین پیاده شدم...
ویو جونگکوک:
اونموقع بازم پر از عصبانیت بودم و دلم میخواست بدجور ا.ت رو تنبیه کنم که دیگه از این غلطا نکنه ولی بهتر بود اول بع حساب اون پسره ی آشغال میرسیدم به خدمتکارام علامت دادم تا ا.ت رو ببرن داخل اتاق اوناهم همینکارو کردم بعدم به بادیگاردام گفتم تا اون پسره رو بندازن تو زیرزمین و دست و پاهاش رو ببندن...
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۵.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.