مافیای من
#مافیای_من
8
(ویو ا.ت)
ولی چرا نمیتونستم تکون بخورم؟
تا قبل از دیدنش از نابود کردنش مطمعن بودم ولی چرا الان نمیتونم تکون بخورم؟
الان که با اون چشمای وحشیش نگام میکنه انگار خشک شدم
سعی داشتم بغزی که داشت به گلوم چنگ مینداختو کنترل کنم که صداش در اومد
هیونجین: چی شده؟ مگه نمیخاستی منو بکشی؟ پس چرا تکون نمیخوری؟
وقتی سکوتمو دید ادامه داد
هیونجین: میخای من بهت بگم؟ ...... چون ترسیدی .... تو هیچوقت نمیتونی منو بکشی
میدونست با تک تک حرفاش منو میشکنه؟
میدونستو این کارو میکرد؟
با دستاش دستمو از رو گردنش پس زد و گفت
هیونجین: بشین غذا بخور
چاره ای جز اِتاعت نداشتم ... داشتم؟
به سمت دور ترین صندلی ازش رفتم و روش نشستم
کمی غذا برای خودم کشیدم و مشغول خوردن شدم
با هر لقمه غذایی که میخوردم اشکام سرازیر میشد و کل صورتمو خیس میکرد
بعد از تموم کردن غذام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
بعد از تی کردن پله ها به اتاقم رسیدم که خدمتکاری جلوش بود
میخاستم بی توجه ازش رد شم ولی فکری به سرم زد
ا.ت: هی تو
خدمتکار: با منین خانم ؟
ا.ت: جز منو تو کسه دیگه ایم هست؟
خدمتکار : خیر خانم
ا.ت: پس حرف بیخود نزن
خدمتکار: بله خانم
ا.ت: کلید اتاقو بهم بده
با حرفم دستشو تو جیبش کرد و کلیدی در آورد و به سمتم گرفت
خدمتکار: بفرمایین
بدون حرف ازش کلیدو گرفتم و داخل اتاق رفتم
وقتی وارد اتاق شدم درو پشت سرم قفل کردم و وقتی از باز نشدن در مطمعن شدم
به در تکیه دادم که کم کم پاهام سست شد و آروم رو زمین لیز خوردم
زانوهام رو تو بغلم گرفتم و بی صدا اشک ریختم
ولی این اشک ها برای اون حروم زاده نبود
من داشتم برای ا.تی که مرده بود گریه میکردم
ا.تی که تموم شده بود
ولی من قول دادم
لحظه ای که اون حروم زاده با بی رحمی دخترونگیم رو ازم گرفت
لحظه ای که التماس هامو نادیده گرفت قول دادم
قول دادم انتقام بگیرم
ولی الان؟
الان نه
میرم و وقتی آماده شدم انتقام میگیرم
به بدترین شکل
صد برابر دردی که کشیدم
پیان پارت ۸🤗
8
(ویو ا.ت)
ولی چرا نمیتونستم تکون بخورم؟
تا قبل از دیدنش از نابود کردنش مطمعن بودم ولی چرا الان نمیتونم تکون بخورم؟
الان که با اون چشمای وحشیش نگام میکنه انگار خشک شدم
سعی داشتم بغزی که داشت به گلوم چنگ مینداختو کنترل کنم که صداش در اومد
هیونجین: چی شده؟ مگه نمیخاستی منو بکشی؟ پس چرا تکون نمیخوری؟
وقتی سکوتمو دید ادامه داد
هیونجین: میخای من بهت بگم؟ ...... چون ترسیدی .... تو هیچوقت نمیتونی منو بکشی
میدونست با تک تک حرفاش منو میشکنه؟
میدونستو این کارو میکرد؟
با دستاش دستمو از رو گردنش پس زد و گفت
هیونجین: بشین غذا بخور
چاره ای جز اِتاعت نداشتم ... داشتم؟
به سمت دور ترین صندلی ازش رفتم و روش نشستم
کمی غذا برای خودم کشیدم و مشغول خوردن شدم
با هر لقمه غذایی که میخوردم اشکام سرازیر میشد و کل صورتمو خیس میکرد
بعد از تموم کردن غذام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
بعد از تی کردن پله ها به اتاقم رسیدم که خدمتکاری جلوش بود
میخاستم بی توجه ازش رد شم ولی فکری به سرم زد
ا.ت: هی تو
خدمتکار: با منین خانم ؟
ا.ت: جز منو تو کسه دیگه ایم هست؟
خدمتکار : خیر خانم
ا.ت: پس حرف بیخود نزن
خدمتکار: بله خانم
ا.ت: کلید اتاقو بهم بده
با حرفم دستشو تو جیبش کرد و کلیدی در آورد و به سمتم گرفت
خدمتکار: بفرمایین
بدون حرف ازش کلیدو گرفتم و داخل اتاق رفتم
وقتی وارد اتاق شدم درو پشت سرم قفل کردم و وقتی از باز نشدن در مطمعن شدم
به در تکیه دادم که کم کم پاهام سست شد و آروم رو زمین لیز خوردم
زانوهام رو تو بغلم گرفتم و بی صدا اشک ریختم
ولی این اشک ها برای اون حروم زاده نبود
من داشتم برای ا.تی که مرده بود گریه میکردم
ا.تی که تموم شده بود
ولی من قول دادم
لحظه ای که اون حروم زاده با بی رحمی دخترونگیم رو ازم گرفت
لحظه ای که التماس هامو نادیده گرفت قول دادم
قول دادم انتقام بگیرم
ولی الان؟
الان نه
میرم و وقتی آماده شدم انتقام میگیرم
به بدترین شکل
صد برابر دردی که کشیدم
پیان پارت ۸🤗
۷.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.