مافیای من
#مافیای_من
P:7
(ویو ا.ت)
آروم لایه چشمامو باز کردم
اتاق تاریک بود و چیزی قابل دیدن نبود یکم که چشمام به تاریکی عادت کرد متوجه یه سروم تو دستم شدم
رویه تخت نشستم و سروم رو با شتاب از دستام بیرون کشیدم که از دستام خون سرازیر شد
بدون کوچیک ترین اهمیت بلند شدم و به سمت پنجره گوشه اتاق رفتم
با کنار زدن پرده متوجه تاریک بودن هوا شدم
پس احتمال دادم هیونجین خونه باشه
با این فکر با شتاب به سمت در اتاق رفتم
دستگیره رو پایین کشیدم
وقتی متوجه قفل بودنش شدم با مشت به در کوبیدم و داد زدم
ا.ت: هی این درو باز کنین
همینجوری با مشت هام به در میکوبیدم که صدای خدمتکاری رو از پشت در شنیدم
با عجله گفت
خدمتکار: خانم لطفا آروم باشین
با پرخاش بهش توپیدم
ا.ت: تو میفهمی چی میگی؟ آروم باشم؟
داد زدم
ا.ت: هر*زه بهت میگم این درو باز کن
خدمتکار با دستپاچگی گفت
خدمتکار : خانم باید از آقا بپرسم
با داد گفتم
ا.ت: خب پس برو از اون حروم زاده بپرس
با نیومدن صداش متوجه رفتنش شدم
بعد از چند دقیقه صدای کلید رو از پشت در شنیدم
در که باز شد خدمتکار بهم تعظیم کوتاهی کردو گفت
خدمتکار: خانم آقا گفتن بیاین غذا بخورین
با تعنه به اونور هولش دادم و گفتم
ا.ت: برو بابا
پله هارو دوتا سه تا پایین میرفتم تا جایی که به میز ناهارخوری رسیدم
با دیدنش که داشت خیلی ریلکس غذاشو میخورد خونم به جوش اومد
با سرعت به سمت میز رفتم و چاقویی از روش برداشتم
با دیدنم سرشو بالا اورد و بهم نگاهی کرد که با شتاب به سمتش رفتم و چاقو رو زیر گردنش قرار دادم
میخواستم چاقو رو تو گردنش فرو کنم
میخواستم با تمام وجودم میخواستم
ولی........
پاین پارت ۷😚
P:7
(ویو ا.ت)
آروم لایه چشمامو باز کردم
اتاق تاریک بود و چیزی قابل دیدن نبود یکم که چشمام به تاریکی عادت کرد متوجه یه سروم تو دستم شدم
رویه تخت نشستم و سروم رو با شتاب از دستام بیرون کشیدم که از دستام خون سرازیر شد
بدون کوچیک ترین اهمیت بلند شدم و به سمت پنجره گوشه اتاق رفتم
با کنار زدن پرده متوجه تاریک بودن هوا شدم
پس احتمال دادم هیونجین خونه باشه
با این فکر با شتاب به سمت در اتاق رفتم
دستگیره رو پایین کشیدم
وقتی متوجه قفل بودنش شدم با مشت به در کوبیدم و داد زدم
ا.ت: هی این درو باز کنین
همینجوری با مشت هام به در میکوبیدم که صدای خدمتکاری رو از پشت در شنیدم
با عجله گفت
خدمتکار: خانم لطفا آروم باشین
با پرخاش بهش توپیدم
ا.ت: تو میفهمی چی میگی؟ آروم باشم؟
داد زدم
ا.ت: هر*زه بهت میگم این درو باز کن
خدمتکار با دستپاچگی گفت
خدمتکار : خانم باید از آقا بپرسم
با داد گفتم
ا.ت: خب پس برو از اون حروم زاده بپرس
با نیومدن صداش متوجه رفتنش شدم
بعد از چند دقیقه صدای کلید رو از پشت در شنیدم
در که باز شد خدمتکار بهم تعظیم کوتاهی کردو گفت
خدمتکار: خانم آقا گفتن بیاین غذا بخورین
با تعنه به اونور هولش دادم و گفتم
ا.ت: برو بابا
پله هارو دوتا سه تا پایین میرفتم تا جایی که به میز ناهارخوری رسیدم
با دیدنش که داشت خیلی ریلکس غذاشو میخورد خونم به جوش اومد
با سرعت به سمت میز رفتم و چاقویی از روش برداشتم
با دیدنم سرشو بالا اورد و بهم نگاهی کرد که با شتاب به سمتش رفتم و چاقو رو زیر گردنش قرار دادم
میخواستم چاقو رو تو گردنش فرو کنم
میخواستم با تمام وجودم میخواستم
ولی........
پاین پارت ۷😚
۶.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.