عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟐
•─────────────•
دکتر نگاهی بهش کرد و انگار کمی جدی شد
دکتر:لطفا برید بیرون تا من کارمو شروع کنم
با نگرانی نگاهی بهش کردم و سری تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون
بعد چند دقیقه دکتر صدام زد و
رفتم سراغش
جونگ�کوک:حال بچه چطوره
سرشو انداخت پایین و سرشو تکون داد
نگران داد زدم
جونگ�کوک: گفتم بچممممم چطوره
اتفاقی که براش نیوفتاده
دکتر:متاسفم...کاری از دست من برنمیاد...بچتون مردع
اما:با شنیدن این حرفی ک زد.خوشحال شدم...الان وقتشه که نقشمو عملی کنم.......
قطره اشکی از چشم سر خرد
جونگ�کوک:امکان نداره............
دکتر:مثل اینکه بهش بدجور ضربه�ای وارد شده که هم باعث مرگ بچتون شده...و هم
جونگ�کوک:و هم چی..ا.ت چیزیش شده
دکتر:نه
فقط دیگه نمیتونن بچه دار شن
سرمو انداختم پایین و از عصبانیت دستمو مشت کردم
نگاهی به دکتر کردم
جونگ�کوک:دیگه میتونی بری
دکتر:من..
جونگ�کوک:گفتم میتونی بری
برگشتم سمت ا.ت و نگاهی بهش کردم..چیزی نمونده بود تا به ارزوم برسم.اگه این بارم نمیشد میتونستم دفع بعدی داشته باشمش
ولی به لطف اون دختره نشد...با دستای خودم میکشمت اما..!!
میخاستم پاشم که ا.ت پریشون اسممو صدا زد
برگشتم سمتش عرق کرده بود و داشت صدام میزد دستشو گرفتم
جونگ�کوک:نگران نباش من پیشتم...تا اخرش
اما:
نگاهی بهشون کردم نیشخندی به حرف کوک زدم
اما:مطمئن نباش ارباب....قرار نیس این انتخاب بیوفته
دست از نگاه کردن بهشون کردم و رو کردم به ادمم
اما:کارت عالی بود
شخص ناشناس:ولی اگه بفهمع
اما:نمیفهمع. ینی قرار نیست بفهمع
به سمت کمد اتاقم رفتم و یه جعبه لوازم زینتی رو به سمتش گرفتم
اما:اینم مزد کاری که کردی
البته اگه صدات در باید میکشمت...و دیگه هم این طرفا پیدات نشه
شخص ناشناس:چشم
ولی این اولین باری بود که اشک ارباب جئون رو میدیدم
اما:میتونی بری
نیشخندی زدم
روزای خوب منم تو راهن....این زندگی رو برات جهنم میکنم ا.ت
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟐𝟐
•─────────────•
دکتر نگاهی بهش کرد و انگار کمی جدی شد
دکتر:لطفا برید بیرون تا من کارمو شروع کنم
با نگرانی نگاهی بهش کردم و سری تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون
بعد چند دقیقه دکتر صدام زد و
رفتم سراغش
جونگ�کوک:حال بچه چطوره
سرشو انداخت پایین و سرشو تکون داد
نگران داد زدم
جونگ�کوک: گفتم بچممممم چطوره
اتفاقی که براش نیوفتاده
دکتر:متاسفم...کاری از دست من برنمیاد...بچتون مردع
اما:با شنیدن این حرفی ک زد.خوشحال شدم...الان وقتشه که نقشمو عملی کنم.......
قطره اشکی از چشم سر خرد
جونگ�کوک:امکان نداره............
دکتر:مثل اینکه بهش بدجور ضربه�ای وارد شده که هم باعث مرگ بچتون شده...و هم
جونگ�کوک:و هم چی..ا.ت چیزیش شده
دکتر:نه
فقط دیگه نمیتونن بچه دار شن
سرمو انداختم پایین و از عصبانیت دستمو مشت کردم
نگاهی به دکتر کردم
جونگ�کوک:دیگه میتونی بری
دکتر:من..
جونگ�کوک:گفتم میتونی بری
برگشتم سمت ا.ت و نگاهی بهش کردم..چیزی نمونده بود تا به ارزوم برسم.اگه این بارم نمیشد میتونستم دفع بعدی داشته باشمش
ولی به لطف اون دختره نشد...با دستای خودم میکشمت اما..!!
میخاستم پاشم که ا.ت پریشون اسممو صدا زد
برگشتم سمتش عرق کرده بود و داشت صدام میزد دستشو گرفتم
جونگ�کوک:نگران نباش من پیشتم...تا اخرش
اما:
نگاهی بهشون کردم نیشخندی به حرف کوک زدم
اما:مطمئن نباش ارباب....قرار نیس این انتخاب بیوفته
دست از نگاه کردن بهشون کردم و رو کردم به ادمم
اما:کارت عالی بود
شخص ناشناس:ولی اگه بفهمع
اما:نمیفهمع. ینی قرار نیست بفهمع
به سمت کمد اتاقم رفتم و یه جعبه لوازم زینتی رو به سمتش گرفتم
اما:اینم مزد کاری که کردی
البته اگه صدات در باید میکشمت...و دیگه هم این طرفا پیدات نشه
شخص ناشناس:چشم
ولی این اولین باری بود که اشک ارباب جئون رو میدیدم
اما:میتونی بری
نیشخندی زدم
روزای خوب منم تو راهن....این زندگی رو برات جهنم میکنم ا.ت
شرط پارت بعد ۱۰ لایک
۱۰.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.