Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۷
~مثل فیلم سیندرلا؟که از ساعت دوازده به بعد زشت میشد
میخنده و بهت نگاه میکنه،میاد نزدیکت و دستاشو میزاره رو تخت و خم میشه
~پس الان من با یه زامبی ازدواج کردم
+عمعم عمعمعم عمعمعم
~چی؟
+عمعم عمعمعم عمعمعم
دهنتو باز میکنه
+هنوز ازدواج نکردیم
و پوکر نگاش میکنی
پوزخند میزنه
~بالاخره که میکنیم
-ساعت دوازده شده
دوباره دهنتو میبنده و دور ازت وایمیستن،نفس عمیق میکشی و پوکر منتظر میمونی تا زامبی شی
~چرا نمیشه؟
-نمیدونم....بزار بیشتر صبرکنیم
کم کم نفس کشیدن برات سخت میشه،چشاتو باز و بسته میکنی تا بتونی خوب ببینی ولی هی تار تر میشد،سرفه میکنی و کل پارچه خونی میشه و تو صورتت خون میپاشه،یه لایه زخیم سفید رو قرنیه چشمت شکل میگیره و تو شروع میکنی به تقلا کردن و میخوای دستاتو باز کنی تا پوستتو بخارونی،انقد که پوستت میخارید حس میکردی یه عالمه حشره دارن گازت میگیرن و اگر دستات باز بودن پوستتو میکندی،با فشار خیلی زیاد توپ توی دهنتو گاز میگیری و اونو خورد میکنی و شروع میکنی به داد زدن
+پوستم....میخارهههه....دستامو باز کنید
کم کم جیغ زدنت به خر خر و نعره تبدیل شد و الان دیگه اصلا حرکاتت دست خودت نبود و کاملا مثل یه زامبی شده بودی،هی تقلا میکردی و دست و پاهاتو انقد محکم تکون میدادی که تاج تخت ترک میخوره
سئو و کوک با تعجب بهت نگاه میکنن
~بنظرت اگه بازش کنیم چیکار میکنه
-الان فقط میدونم که نباید بازش کنیم
کوک سریع میره و آمپول ارامش بخش و مسکن رو میاره
~اینا چین؟
-مسکن،باید بهش بزنیم تا اروم بگیره
امپولو آماده میکنه و آروم میاد سمتت،تو به قیافش نگاه میکنی و محکم زبونتو گاز میگیری،کوک سریع لپاتو بهم فشار میده تا زبونت رو گاز نگیری چون اگر بیشتر ادامه میدادی زبونت قطع میشد
-بیا امپولو بزن به بازوش زودباش
سئو میاد سمتتون و امپولو از کوک میگیره و محکم میزنه به بازوت،بعد چند ثانیه دست از تقلا کردن برمیداری و تند تند نفس میکشی،نفس کشیدنت با خر خر کردن یکی شده بود و کاملا مثل نفس کشیدن یه ببر شده بود
کوک و سئو بهم نگاه میکنن و نفس عمیق میکشن
~ساعت چنده؟
-دوازده و ربع
سئو چشاشو بهم فشار میده
~قراره دو ساعت اینو تحمل کنیم؟
-الان که بهش مسکن زدیم اروم گرفته
سئو نفس عمیق میکشه و روی صندلی کنار تخت تکیه میده،کوک روی تخت کنار تو و سئو میشینه
-این گوک
همینطور که چشاش بستس جواب میده
~هوم
-تو از ا/ت خوشت میاد یا فقط بخاطر حرف پدرت باهاش ازدواج میکنی؟
پوزخند میزنه و چشاشو باز میکنه
~چطور؟نکنه تو سفر بهتون خوش گذشته؟
کوک خنده استرسی میکنه و سرشو میخارونه
-چی؟ نه بابا....فقط....کنجکاوم بدونم الان حست نسبت به ا/ت چیه
اینگوک نگاه میکنه به کوک
~هنوز مطمئن نیستم....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۷
~مثل فیلم سیندرلا؟که از ساعت دوازده به بعد زشت میشد
میخنده و بهت نگاه میکنه،میاد نزدیکت و دستاشو میزاره رو تخت و خم میشه
~پس الان من با یه زامبی ازدواج کردم
+عمعم عمعمعم عمعمعم
~چی؟
+عمعم عمعمعم عمعمعم
دهنتو باز میکنه
+هنوز ازدواج نکردیم
و پوکر نگاش میکنی
پوزخند میزنه
~بالاخره که میکنیم
-ساعت دوازده شده
دوباره دهنتو میبنده و دور ازت وایمیستن،نفس عمیق میکشی و پوکر منتظر میمونی تا زامبی شی
~چرا نمیشه؟
-نمیدونم....بزار بیشتر صبرکنیم
کم کم نفس کشیدن برات سخت میشه،چشاتو باز و بسته میکنی تا بتونی خوب ببینی ولی هی تار تر میشد،سرفه میکنی و کل پارچه خونی میشه و تو صورتت خون میپاشه،یه لایه زخیم سفید رو قرنیه چشمت شکل میگیره و تو شروع میکنی به تقلا کردن و میخوای دستاتو باز کنی تا پوستتو بخارونی،انقد که پوستت میخارید حس میکردی یه عالمه حشره دارن گازت میگیرن و اگر دستات باز بودن پوستتو میکندی،با فشار خیلی زیاد توپ توی دهنتو گاز میگیری و اونو خورد میکنی و شروع میکنی به داد زدن
+پوستم....میخارهههه....دستامو باز کنید
کم کم جیغ زدنت به خر خر و نعره تبدیل شد و الان دیگه اصلا حرکاتت دست خودت نبود و کاملا مثل یه زامبی شده بودی،هی تقلا میکردی و دست و پاهاتو انقد محکم تکون میدادی که تاج تخت ترک میخوره
سئو و کوک با تعجب بهت نگاه میکنن
~بنظرت اگه بازش کنیم چیکار میکنه
-الان فقط میدونم که نباید بازش کنیم
کوک سریع میره و آمپول ارامش بخش و مسکن رو میاره
~اینا چین؟
-مسکن،باید بهش بزنیم تا اروم بگیره
امپولو آماده میکنه و آروم میاد سمتت،تو به قیافش نگاه میکنی و محکم زبونتو گاز میگیری،کوک سریع لپاتو بهم فشار میده تا زبونت رو گاز نگیری چون اگر بیشتر ادامه میدادی زبونت قطع میشد
-بیا امپولو بزن به بازوش زودباش
سئو میاد سمتتون و امپولو از کوک میگیره و محکم میزنه به بازوت،بعد چند ثانیه دست از تقلا کردن برمیداری و تند تند نفس میکشی،نفس کشیدنت با خر خر کردن یکی شده بود و کاملا مثل نفس کشیدن یه ببر شده بود
کوک و سئو بهم نگاه میکنن و نفس عمیق میکشن
~ساعت چنده؟
-دوازده و ربع
سئو چشاشو بهم فشار میده
~قراره دو ساعت اینو تحمل کنیم؟
-الان که بهش مسکن زدیم اروم گرفته
سئو نفس عمیق میکشه و روی صندلی کنار تخت تکیه میده،کوک روی تخت کنار تو و سئو میشینه
-این گوک
همینطور که چشاش بستس جواب میده
~هوم
-تو از ا/ت خوشت میاد یا فقط بخاطر حرف پدرت باهاش ازدواج میکنی؟
پوزخند میزنه و چشاشو باز میکنه
~چطور؟نکنه تو سفر بهتون خوش گذشته؟
کوک خنده استرسی میکنه و سرشو میخارونه
-چی؟ نه بابا....فقط....کنجکاوم بدونم الان حست نسبت به ا/ت چیه
اینگوک نگاه میکنه به کوک
~هنوز مطمئن نیستم....
🍃🗿
۹.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.