وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت هشتم:////
وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت هشتم:////
لونا{با اعضا تو اتاق جیمین نشسته بودیم و حرف می زدیم... زود باهاشون صمیمی شدم مثل برادرام بودن...داشتیم باهم میخندیدیم که درباز شد و جیمین اومد تو... هنوزم ازش مثل گوربه میترسیدم بخاطر همین سیخ وایسادم که اعضا زدن زیر خنده... یااااا به چی میخندیدن؟ *حرصی
نامجون{حالا که هویتمون رو میدونی نیازی به این کارا نیست*خنده
لونا{هوم باشه... من دیگه میرم.
جیمین{نه بمون میخوام درباره مهمونی فردا صحبت کنم، شب باید بریم خرید... بعد از این حرفم باشه ای گفت و نشست... خب همون طور که میدونید لی آدم خطرناک و زرنگی هست...اون همه جا آدم داره پس مجبوریم تا پایان عملیات نقش بازی کنیم... لونا همونطور که بهت گفتم تو باید نقش نامزدم رو بازی کنی... لی جاسوس های خوبی داره و برای اینکه بخواد ببینه میتونه بهمون اعتماد کنه یا نه ممکنه جاسوس بفرسته تو عمارت... پس تا پایان ماموریت ما تو یه اتاق میخوابیم...جین میخوام فردا بری پایگاه و تا جایی که میتونی اطلاعات ازشون جمع کنی... یونگی چند تا قرارداد برام آماده کن و قوانین رو توشون بنویس... تهیونگ فردا شب باید بری تو اتاق لی و بفهمی که محموله بعدیش کی میرسه از کجا داره میاد و از طرف کی میاد... نامجون تو هم به عنوان شریکم باهام میای... بقیه هم از راه دور مراقب باشن... حرفی هست؟
لونا{ببین اینجور که تو گفتی هیچ کدوم از خدمتکار های این خونه از هویت اصلیت خبری ندارن... و خب همه میدونن که من یه خدمتکار بودم و اگر یه جاسوس اینجا باشه و به لی بگه که نقشمون لو میره.
جیمین{تو نگران این نباش امشب وقتی از بیرون اومدیم ازت جلوی همه خواستگاری می کنم... الانم برو لباساتو بپوش بریم خرید... باشه ای گفت و از اتاق خارج شد ذهنم درگیر مهمونی فردا بود که با صدای جین به خودم اومدم.
جین{جیمین مطمئنی اتفاقی برای لونا نمی افته؟
جیمین{آره هیونگ من مراقبشم.
کوک{جیمینا چی شد که اینقدر مراقبشی؟
جیمین{اممم...احساس میکنم دوسش دارم*خجالت
نامجون{رفتم و بغلش کردم... بلخره داداش کوچولوم عاشق شد*خنده
*دوساعت بعد*
~~~~~~~~~~~~~~
شرایط آپ پارت بعد:
20 لایک.
20کامنت.
لونا{با اعضا تو اتاق جیمین نشسته بودیم و حرف می زدیم... زود باهاشون صمیمی شدم مثل برادرام بودن...داشتیم باهم میخندیدیم که درباز شد و جیمین اومد تو... هنوزم ازش مثل گوربه میترسیدم بخاطر همین سیخ وایسادم که اعضا زدن زیر خنده... یااااا به چی میخندیدن؟ *حرصی
نامجون{حالا که هویتمون رو میدونی نیازی به این کارا نیست*خنده
لونا{هوم باشه... من دیگه میرم.
جیمین{نه بمون میخوام درباره مهمونی فردا صحبت کنم، شب باید بریم خرید... بعد از این حرفم باشه ای گفت و نشست... خب همون طور که میدونید لی آدم خطرناک و زرنگی هست...اون همه جا آدم داره پس مجبوریم تا پایان عملیات نقش بازی کنیم... لونا همونطور که بهت گفتم تو باید نقش نامزدم رو بازی کنی... لی جاسوس های خوبی داره و برای اینکه بخواد ببینه میتونه بهمون اعتماد کنه یا نه ممکنه جاسوس بفرسته تو عمارت... پس تا پایان ماموریت ما تو یه اتاق میخوابیم...جین میخوام فردا بری پایگاه و تا جایی که میتونی اطلاعات ازشون جمع کنی... یونگی چند تا قرارداد برام آماده کن و قوانین رو توشون بنویس... تهیونگ فردا شب باید بری تو اتاق لی و بفهمی که محموله بعدیش کی میرسه از کجا داره میاد و از طرف کی میاد... نامجون تو هم به عنوان شریکم باهام میای... بقیه هم از راه دور مراقب باشن... حرفی هست؟
لونا{ببین اینجور که تو گفتی هیچ کدوم از خدمتکار های این خونه از هویت اصلیت خبری ندارن... و خب همه میدونن که من یه خدمتکار بودم و اگر یه جاسوس اینجا باشه و به لی بگه که نقشمون لو میره.
جیمین{تو نگران این نباش امشب وقتی از بیرون اومدیم ازت جلوی همه خواستگاری می کنم... الانم برو لباساتو بپوش بریم خرید... باشه ای گفت و از اتاق خارج شد ذهنم درگیر مهمونی فردا بود که با صدای جین به خودم اومدم.
جین{جیمین مطمئنی اتفاقی برای لونا نمی افته؟
جیمین{آره هیونگ من مراقبشم.
کوک{جیمینا چی شد که اینقدر مراقبشی؟
جیمین{اممم...احساس میکنم دوسش دارم*خجالت
نامجون{رفتم و بغلش کردم... بلخره داداش کوچولوم عاشق شد*خنده
*دوساعت بعد*
~~~~~~~~~~~~~~
شرایط آپ پارت بعد:
20 لایک.
20کامنت.
۲۷.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.