"تکپارتی"
"تکپارتی"
وقتی به سگش حسودی میکنی و....🍃🌝
ناری{درحال درست کردن کوکی برای نامجون بودم... این رپمون کرمو هم هی اذیت می کرد و من حرص می خوردم... ای ای نکن لیس نزن سگ پرو برو اون ور کیشته... همونطور که داشتم باهاش دعوا می کردم که دستی دورم حلقه شد اومدم جیغ بکشم که صدای بم نامجون پیچید تو گوشم.
نامجون:هیس چاگی منم
ناری{به سرعت برگشتم طرفشو محکم بغلش کردم... کی اومدی مونی؟
نامجون{چون قدش زیادی کوتاه بود دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود دستمو زیر پاهاش گذاشتمو بلندش کردم... موقعی که داشتی حرص می خوردی*خنده
ناری{یااا مونی پسرت منو اذیت میکنه... هی لیسم میزنه.
نامجون{سرمو بردم تو گردنش و بوسه های ریز به گردنش زدم... اوممم خودم ادبش میکنم.
ناری{خنده ای کردم و گردنمون کج کردم برو لباساتو عوض بیا کوکی بخوریم.
نامجون{چشم خانوم کوچولو.
*30 دقیقه بعد*
ناری{دست به سینه و اخم کرده به صحنه جلوم خیره بودم... رپمون تو بغل تو نامجون بود و سرش رو سینه اش... باورم نمی اونجا جای من بود هیق.
نامجون{چاگیا من خیلی خستم بریم بخوابیم؟
ناری{بدون اینکه نگاش کنم باشه ای گفتم... بعد از اینکه کارامو کردم و لباس خواب موشیمو پوشیدم و رفتم تو اتاق... مطمئن بودم صورتم قرمز شده... اون سگ زشت تو بغل مونیم بود و میخواست اینجا بخوابه... عصبی به سمتش رفتم بغلش کردم و بردمش بیرون گذاشتمش تو تختش و رفتم تو اتاق خوابمون و خودم رو تو بغلش نامجون جا کردم.
نامجون{با تعجب به کارای ناری نگاه می کردم... باورم نمی شد به یه سگ حسودی بکنه داشتم فکر میکردم که اومد خودش رو تو بغلم جا کرد و پشتشو کرد به من...و این نشونه دهنده این بود که باهام قهره... یا بیبی قهری؟چرا؟
ناری{برگشتم و با بغضی که نمیدونم کی نشست تو گلوم گفتم... چون از وقتی اومدی رپمون رو بغل می کنی و باهاش بازی می کی هیق.
نامجون{بغلش کردم و موهاش رو بوسیدم ببخشید که ناراحت کردم، میشه منو ببخشی؟
ناری{اوهوم دوست دارم مونی*مظلوم
نامجون{منم دوست دارم موش کوچولوی من:))))
وقتی به سگش حسودی میکنی و....🍃🌝
ناری{درحال درست کردن کوکی برای نامجون بودم... این رپمون کرمو هم هی اذیت می کرد و من حرص می خوردم... ای ای نکن لیس نزن سگ پرو برو اون ور کیشته... همونطور که داشتم باهاش دعوا می کردم که دستی دورم حلقه شد اومدم جیغ بکشم که صدای بم نامجون پیچید تو گوشم.
نامجون:هیس چاگی منم
ناری{به سرعت برگشتم طرفشو محکم بغلش کردم... کی اومدی مونی؟
نامجون{چون قدش زیادی کوتاه بود دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود دستمو زیر پاهاش گذاشتمو بلندش کردم... موقعی که داشتی حرص می خوردی*خنده
ناری{یااا مونی پسرت منو اذیت میکنه... هی لیسم میزنه.
نامجون{سرمو بردم تو گردنش و بوسه های ریز به گردنش زدم... اوممم خودم ادبش میکنم.
ناری{خنده ای کردم و گردنمون کج کردم برو لباساتو عوض بیا کوکی بخوریم.
نامجون{چشم خانوم کوچولو.
*30 دقیقه بعد*
ناری{دست به سینه و اخم کرده به صحنه جلوم خیره بودم... رپمون تو بغل تو نامجون بود و سرش رو سینه اش... باورم نمی اونجا جای من بود هیق.
نامجون{چاگیا من خیلی خستم بریم بخوابیم؟
ناری{بدون اینکه نگاش کنم باشه ای گفتم... بعد از اینکه کارامو کردم و لباس خواب موشیمو پوشیدم و رفتم تو اتاق... مطمئن بودم صورتم قرمز شده... اون سگ زشت تو بغل مونیم بود و میخواست اینجا بخوابه... عصبی به سمتش رفتم بغلش کردم و بردمش بیرون گذاشتمش تو تختش و رفتم تو اتاق خوابمون و خودم رو تو بغلش نامجون جا کردم.
نامجون{با تعجب به کارای ناری نگاه می کردم... باورم نمی شد به یه سگ حسودی بکنه داشتم فکر میکردم که اومد خودش رو تو بغلم جا کرد و پشتشو کرد به من...و این نشونه دهنده این بود که باهام قهره... یا بیبی قهری؟چرا؟
ناری{برگشتم و با بغضی که نمیدونم کی نشست تو گلوم گفتم... چون از وقتی اومدی رپمون رو بغل می کنی و باهاش بازی می کی هیق.
نامجون{بغلش کردم و موهاش رو بوسیدم ببخشید که ناراحت کردم، میشه منو ببخشی؟
ناری{اوهوم دوست دارم مونی*مظلوم
نامجون{منم دوست دارم موش کوچولوی من:))))
۴۴.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.