وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت نهم:////
وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت نهم:////
کوک{لونا توروخدا بس کن... پا برام نموند بیا بریم فردا صبح تنها بیا بخر.
لونا{جونگ کوک شی فردا کلی کار دارم نمیشه بعدشم همش چند دقیقه داری راه میری... انقدر غر نزن.
تهیونگ{چند دقیقه... تو به دوساعت میگی چند دقیقه هااان*حرصی
لونا{اومدم جوابشو بدم که نگاهم به ویترین مغازه ای اوفتاد لباس دکلته مشکی رنگی که تا کمر تنگ بود و از کمر به پایین پف میکرد و آستین هاش تور بود... جیمین اونو نگاه اونو می خوام... بدون اجازه صحبت بهش دستشو کشیدم و وارد مغازه شدیم... اممم سلام میشه اون لباس دکلته مشکی رو بهم بدین... باشه ای گفت و بعد از چند دقیقه لباس رو بهم داد و رفتم پروش کردم...سرمو آروم از لای در کردم بیرون و جیمین رو صداش زدم وقتی اومد تو اتاق و منو شکه شد.
جیمین{مات و مبهوت به لونا نگاه میکردم... شبیه فرشته ها شده بود همینجور داشتم بهش نگاه می کردم که با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم... عااا خوبه قشنگه همینو میبریم...بعد از حساب کردن برای خودمون هم لباس و وسایل لازم رو گرفتیم و رفتیم خونه.
*عمارت گیونگ ساعت 7:42 شب*
لونا{همینطور که به سمت عمارت قدم برمیداشتیم از ترس چنگی به بازوی جیمین زدم... جیمینا من میترسم.
جیمین{نگران نباش لونا اتفاقی نمی افته من مواظبتم... دستش رو توی دستم فشردم، لبخندی زدم و رفتیم داخل کتم رو به خدمتکار دم در دادم و با لونا رفتم بالا تا لباسشو درست کنه... بعد از اتمام کارش دستمو دور کمرش حلقه کردم و رفتیم سر میز نشستیم... داشتم به دستای کوچولوعه لونا که تو دستم بود نگاه می کردم و ریز میخندیدم که.......
~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط آپ پارت بعد:
20 لایک.
20 کامنت
کوک{لونا توروخدا بس کن... پا برام نموند بیا بریم فردا صبح تنها بیا بخر.
لونا{جونگ کوک شی فردا کلی کار دارم نمیشه بعدشم همش چند دقیقه داری راه میری... انقدر غر نزن.
تهیونگ{چند دقیقه... تو به دوساعت میگی چند دقیقه هااان*حرصی
لونا{اومدم جوابشو بدم که نگاهم به ویترین مغازه ای اوفتاد لباس دکلته مشکی رنگی که تا کمر تنگ بود و از کمر به پایین پف میکرد و آستین هاش تور بود... جیمین اونو نگاه اونو می خوام... بدون اجازه صحبت بهش دستشو کشیدم و وارد مغازه شدیم... اممم سلام میشه اون لباس دکلته مشکی رو بهم بدین... باشه ای گفت و بعد از چند دقیقه لباس رو بهم داد و رفتم پروش کردم...سرمو آروم از لای در کردم بیرون و جیمین رو صداش زدم وقتی اومد تو اتاق و منو شکه شد.
جیمین{مات و مبهوت به لونا نگاه میکردم... شبیه فرشته ها شده بود همینجور داشتم بهش نگاه می کردم که با دستی که جلوم تکون خورد به خودم اومدم... عااا خوبه قشنگه همینو میبریم...بعد از حساب کردن برای خودمون هم لباس و وسایل لازم رو گرفتیم و رفتیم خونه.
*عمارت گیونگ ساعت 7:42 شب*
لونا{همینطور که به سمت عمارت قدم برمیداشتیم از ترس چنگی به بازوی جیمین زدم... جیمینا من میترسم.
جیمین{نگران نباش لونا اتفاقی نمی افته من مواظبتم... دستش رو توی دستم فشردم، لبخندی زدم و رفتیم داخل کتم رو به خدمتکار دم در دادم و با لونا رفتم بالا تا لباسشو درست کنه... بعد از اتمام کارش دستمو دور کمرش حلقه کردم و رفتیم سر میز نشستیم... داشتم به دستای کوچولوعه لونا که تو دستم بود نگاه می کردم و ریز میخندیدم که.......
~~~~~~~~~~~~~~~~
شرایط آپ پارت بعد:
20 لایک.
20 کامنت
۲۹.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.