معجزه من
معجزه من
پارت ۲۳
رامتین:مهگل
مهگل:جانم داداش
رامتین:به اصلان بگو بیاد خواستگاری
مهگل:باشه(باخجالت)
(فرداشب)
(النا)
قرار شد ک امشب اصلان با مامان بابام بیاین اخه اصلان پدرمادرنداره و بچه پروشگاه ی من پیش مهگل بودم رامتین از اتاق امد ک خیلی جذاب شده بود،خواستگار ها دیگ امدن، همه نشسته بودن صحبت میکردن همه چیز هارو رامتین گفت اصلان هم قبول میکرد بابام گفت ک دختر پسر برن تو اتاق حرف بزنن رامتین اریا ایدا هم فرستاد تو اتاق،بعد از کلی حرف زدن مامانم یک حلقه نشون گرفته بود امد دست مهگل کرد خیلی خوشگل بود حلقه اش،و قرار شد ک اصلان بره سربازی و بعد ک برگشت عقد کنن
(دوهفته بعد)
خیلی ذوق میزدم اخه دیگ چشام همه چیزو واضح میدید با بابام رفتم خونه مهگل خیلی ذوق میزدم ک چهره رامتین بیبینم رفتم تو حیاط ک دیدم ماشین رامتین نیست رفتم پیش مهگل
النا: مهگل رامتین کجاست؟
مهگل: رفته دیت
النا: دیت؟ باکی
مهگل: خالت اکرم خانوم یک دختر برای رامتین پیدا کرد گفت برن سرقرار
النا:ع(بابغض)
مهگل: چرا بغض کردی نفسم
النا: هیچی بغض نکردم
مهگل: بیا بشین فداتشم
النا: دختره خوشگل بود
مهگل: به خوشگلی تو نه
النا: میخواد رامتین ازدواج کنه؟
مهگل: نه بابا چون خاله اکرم اسرار کرد رفت
(النا)
اینم از شانس من بود رفتم تو دستشویی و اروم شروع کردم به گریه کردن نمخواستم مهگل چیزی بفهمه داشتم گریه میکردم ک صدای ماشین رامتین شنیدم رفتم از دستشویی بیرون ک دیدم سرش تو صندوق عقب میخواستم فرار کنم ک نفهمه گریه کردم ک صدام کرد
رامتین: النا خانوم
النا: بله؟
رامتین: سلام خبی
النا: سلام خوبم شما خوبین
داشتم واضح رامتین میدیدم دوست داشتم دست بزنم به صورتش ولی نمشد
النا: قرارتون چطور گذشت؟
رامتین: خوب بود
رامتین میشینه رو پله ها ک النا هم میشینه
النا: دختر چطور بود؟خوشت امد؟
رامتین:....
اگه غلط املائی داره ببخشید
و معذرت ک دیر پارت گذاشتم اخه سرم خیلی درد میکرد
پارت ۲۳
رامتین:مهگل
مهگل:جانم داداش
رامتین:به اصلان بگو بیاد خواستگاری
مهگل:باشه(باخجالت)
(فرداشب)
(النا)
قرار شد ک امشب اصلان با مامان بابام بیاین اخه اصلان پدرمادرنداره و بچه پروشگاه ی من پیش مهگل بودم رامتین از اتاق امد ک خیلی جذاب شده بود،خواستگار ها دیگ امدن، همه نشسته بودن صحبت میکردن همه چیز هارو رامتین گفت اصلان هم قبول میکرد بابام گفت ک دختر پسر برن تو اتاق حرف بزنن رامتین اریا ایدا هم فرستاد تو اتاق،بعد از کلی حرف زدن مامانم یک حلقه نشون گرفته بود امد دست مهگل کرد خیلی خوشگل بود حلقه اش،و قرار شد ک اصلان بره سربازی و بعد ک برگشت عقد کنن
(دوهفته بعد)
خیلی ذوق میزدم اخه دیگ چشام همه چیزو واضح میدید با بابام رفتم خونه مهگل خیلی ذوق میزدم ک چهره رامتین بیبینم رفتم تو حیاط ک دیدم ماشین رامتین نیست رفتم پیش مهگل
النا: مهگل رامتین کجاست؟
مهگل: رفته دیت
النا: دیت؟ باکی
مهگل: خالت اکرم خانوم یک دختر برای رامتین پیدا کرد گفت برن سرقرار
النا:ع(بابغض)
مهگل: چرا بغض کردی نفسم
النا: هیچی بغض نکردم
مهگل: بیا بشین فداتشم
النا: دختره خوشگل بود
مهگل: به خوشگلی تو نه
النا: میخواد رامتین ازدواج کنه؟
مهگل: نه بابا چون خاله اکرم اسرار کرد رفت
(النا)
اینم از شانس من بود رفتم تو دستشویی و اروم شروع کردم به گریه کردن نمخواستم مهگل چیزی بفهمه داشتم گریه میکردم ک صدای ماشین رامتین شنیدم رفتم از دستشویی بیرون ک دیدم سرش تو صندوق عقب میخواستم فرار کنم ک نفهمه گریه کردم ک صدام کرد
رامتین: النا خانوم
النا: بله؟
رامتین: سلام خبی
النا: سلام خوبم شما خوبین
داشتم واضح رامتین میدیدم دوست داشتم دست بزنم به صورتش ولی نمشد
النا: قرارتون چطور گذشت؟
رامتین: خوب بود
رامتین میشینه رو پله ها ک النا هم میشینه
النا: دختر چطور بود؟خوشت امد؟
رامتین:....
اگه غلط املائی داره ببخشید
و معذرت ک دیر پارت گذاشتم اخه سرم خیلی درد میکرد
۷.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.