معجزه من
معجزه من
پارت ۲۴
رامتین:خوشم ک نمیشه گفت خوب بود ولی خب من نمتونم فعلا ازدواج کنم
النا: چرا؟
رامتین: چون قرار ۳ سال برم یک شهر دیگ
النا: یعنی چی؟ کی؟
رامتین: نمدونم کی ولی میخوام برم معموریت یک شهر دیگ ۳ سال اونجا باشم برای همین ازدواج نمکنم چون ک دختر مردم تو اون ۳سال کلی خواستگار میاد براش انتخاب هایی بهتر
النا:مهگل هم میبری با خودت؟
رامتین:نه مهگل میوفته گردن شما ببخشید
النا:حالا اگه یک دختر بخوادت ک ۳ سال چی ۳۰سال به پات میمونه
رامتین:فعلا ک هیچ دختری مارو نمخواد بعد مشکل این دختره ک رفتم باهاش دیت سه سال ک میخوام برم نبود من النا،شغلم یک جوری ک شاید کلا ۱ ماه خونه نیام درهفته فقط یک روز پیش زنم باشم خب من ک زن بگیرم از زنم دور میشم اون طفلک هم شوهر کرده ک کنارش باشه ولی من نیستم بعدش حالا فکر کن یک بچه هم داشته باشم اون بابا نمخواد
النا:کسی ک بخوادتت اینا براش هیچی نیست
النا بلند میشه و میره تو خونه
(رامتین)
دلم میخواست بهش بگم ک دوسش دارم میخوامش ولی خب من میخواستم برم تو این سه سالی ک میخوام برم کلی خواستگار و ادم جدید براش میاد بهتر از من واینجوری گناه داره برای همین میرم اگه برگشتم دیدم هنوز ازدواج نکرده سعی خودمو میکنم ک بگریمش اگه هم نه ک کلا دیگ ازدواج نمکنم
رامتین میره تو خونه ک مهگل داره با تلفن حرف میزنه
مهگل:باشه عشقم فعلا خداحافظ
رامتین: با اصلان حرف میزدی؟ مگه این قرار نبود بره سربازی
مهگل: امروز قراره با عمو علی بره
النا از اتاق میاد بیرون و میشینه
مهگل:داداشی میشه برم پیش اصلان تروخدا
رامتین:باز تو قسم دادی منو،نه نمیشه
مهگل:خب همین کارا میکنی یک روزی یک دختر گیرت میاد ک داداشش نمزاره بیاد بیرون،بزار برم دیگ
رامتین:باشه برو مکان یاب گوشیتم روشن کن
مهگل میره لباس عوض میکنه و ارایش میکنه النا رو لپشو میبوسه میره،گوشی رامتین زنگ میخوره،رامتین بعد زنگش به بابا النا زنگ میزنه و تلفن قطع میکنه
رامتین:النا باهام میایی بریم یک مهمونی؟
النا:من؟بابام نمزاره
رامتین:الان زنگ زدم اجازشو گرفتم گفت اگه پیشت باشم مشکلی نداره
النا:مهمونی چی هست مگه؟
رامتین:مهمونی بین رفیق هام گفتن با هرکی میخوان بیاین
النا:میام ولی چند تا شرط داره؟
رامتین:بگو
النا:بزاری ارایش کنم،بعدش برام مارشلمو بگیری،بستنی بگیری
رامتین: بجز ارایش همه قبوله
النا: یک ارایش کوچلو(با ناز میگه)
رامتین: باشه زود لباستو بپوش بیاا
النا لباسشو میپوشه و دوتایی سوار ماشین میشن میرن
رامتین: از کنار من جم نمخوری فهمیدی؟
النا: باشه
وارد مهمونی میشن ک نشسته بودن و حرف میزدن رامتین سلام میکنه و میرن میشینن
پارت ۲۴
رامتین:خوشم ک نمیشه گفت خوب بود ولی خب من نمتونم فعلا ازدواج کنم
النا: چرا؟
رامتین: چون قرار ۳ سال برم یک شهر دیگ
النا: یعنی چی؟ کی؟
رامتین: نمدونم کی ولی میخوام برم معموریت یک شهر دیگ ۳ سال اونجا باشم برای همین ازدواج نمکنم چون ک دختر مردم تو اون ۳سال کلی خواستگار میاد براش انتخاب هایی بهتر
النا:مهگل هم میبری با خودت؟
رامتین:نه مهگل میوفته گردن شما ببخشید
النا:حالا اگه یک دختر بخوادت ک ۳ سال چی ۳۰سال به پات میمونه
رامتین:فعلا ک هیچ دختری مارو نمخواد بعد مشکل این دختره ک رفتم باهاش دیت سه سال ک میخوام برم نبود من النا،شغلم یک جوری ک شاید کلا ۱ ماه خونه نیام درهفته فقط یک روز پیش زنم باشم خب من ک زن بگیرم از زنم دور میشم اون طفلک هم شوهر کرده ک کنارش باشه ولی من نیستم بعدش حالا فکر کن یک بچه هم داشته باشم اون بابا نمخواد
النا:کسی ک بخوادتت اینا براش هیچی نیست
النا بلند میشه و میره تو خونه
(رامتین)
دلم میخواست بهش بگم ک دوسش دارم میخوامش ولی خب من میخواستم برم تو این سه سالی ک میخوام برم کلی خواستگار و ادم جدید براش میاد بهتر از من واینجوری گناه داره برای همین میرم اگه برگشتم دیدم هنوز ازدواج نکرده سعی خودمو میکنم ک بگریمش اگه هم نه ک کلا دیگ ازدواج نمکنم
رامتین میره تو خونه ک مهگل داره با تلفن حرف میزنه
مهگل:باشه عشقم فعلا خداحافظ
رامتین: با اصلان حرف میزدی؟ مگه این قرار نبود بره سربازی
مهگل: امروز قراره با عمو علی بره
النا از اتاق میاد بیرون و میشینه
مهگل:داداشی میشه برم پیش اصلان تروخدا
رامتین:باز تو قسم دادی منو،نه نمیشه
مهگل:خب همین کارا میکنی یک روزی یک دختر گیرت میاد ک داداشش نمزاره بیاد بیرون،بزار برم دیگ
رامتین:باشه برو مکان یاب گوشیتم روشن کن
مهگل میره لباس عوض میکنه و ارایش میکنه النا رو لپشو میبوسه میره،گوشی رامتین زنگ میخوره،رامتین بعد زنگش به بابا النا زنگ میزنه و تلفن قطع میکنه
رامتین:النا باهام میایی بریم یک مهمونی؟
النا:من؟بابام نمزاره
رامتین:الان زنگ زدم اجازشو گرفتم گفت اگه پیشت باشم مشکلی نداره
النا:مهمونی چی هست مگه؟
رامتین:مهمونی بین رفیق هام گفتن با هرکی میخوان بیاین
النا:میام ولی چند تا شرط داره؟
رامتین:بگو
النا:بزاری ارایش کنم،بعدش برام مارشلمو بگیری،بستنی بگیری
رامتین: بجز ارایش همه قبوله
النا: یک ارایش کوچلو(با ناز میگه)
رامتین: باشه زود لباستو بپوش بیاا
النا لباسشو میپوشه و دوتایی سوار ماشین میشن میرن
رامتین: از کنار من جم نمخوری فهمیدی؟
النا: باشه
وارد مهمونی میشن ک نشسته بودن و حرف میزدن رامتین سلام میکنه و میرن میشینن
۷.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.