معجزه من
معجزه من
پارت ۲۵
وارد خونه شدیم کلی پسر بود شمارشی بگم ۳۰ تا پسر ۱۰ تا دختر منو رامتین نشستیم رامتین از جام تکون نمخورد،۱ ساعت بود ک نشسته بودیم رفیق رامتین پیشش میومدن،دستشوییم گرفته بود
النا: رامتینرامتین
رامتین: جانم بله
النا: دستشویی دارم خیلی
رامتین: طبقه بالا دستشویی برو زود بیا
باشی گفتم رفتم طبقه بالا دستشویی رو رفتم امدم بیرون ک به یک پسر خوردم اندازه ۵ ثانیه بهم دیگ خیره شدیم پسره من هول شده بودیم
پسره:ببخشید ببخشید
النا: اشکال نداره
با پسر همزمان امدیم پایین ک رامتین بد نگاه میکرد رفتم طرف رامتین
رامتین: با این پسره چیکار داشتی؟
النا: به توچه
رامتین: اره
النا: اره
دوساعت بود ک تو مهمونی بودیم یک دفعه گی دیدم یک پسره رفت پیش یک دختره و دختره ک روشو به طرف پسره کرد ازش خواستگار کرد
النا: خدا شانس بده
رامتین: واقعا اینقدر دوست داری عروس بشی
النا: به توچه،من میرم تو حیاط یکم هوا بخورم
رامتین: نرو میگم
به حرفش توجه ای نکردم رفتم تو حیاط یک تاب داشت رو تاب نشستم ک همون پسره ک بهش خورده بودم امد کنارم و تاب نشست(تابش ۴نفره)
یاسین: سلام
النا: سلام
یاسین:من یاسینم
النا: منم النام
یاسین: از اشنایت خوشبختم
النا: همچنین
یاسین:با همسرت امدی؟
النا: همسر ک نیست با پسر دوست بابام امدم
یاسین: تو ارتشه؟
النا: من خبر ندارم اسمش رامتین حیدری
یاسین: اوو
النا: چیشده؟
یاسین: فرمانده منه
النا: اها
یاسین: خب چی بگم،تا الان بهت خوشگذشته؟
النا:نه
یاسین:سلامت باشید
رامتین میاد و از استین النا میگیره و بلندش میکنه از مهمونی میان بیرون النا رو سوار ماشین میکنه
النا: چتع تو؟
رامتین: چی گوه میخوردی با پسره؟
النا: به توچه به توچه
رامتین محکم میزنه رو فرمون
رامتین: اینقدر این به توچه رو نگو دیگ
النا: باشه
حرفی بینمون نبود ک نزدیک هایی خونه بودیم
النا:منو ببر خونمون
رامتین:اوک
رامتین منو رسوند رفتم تو خونه گریه ام گرفته بود تو اتاقم شروع کردم به گریه کردن نفسم بند امده بود،چرا هرجا میرفتم اخرش اینجوری میشد دلم میخواست بمیرم،پاشدم رفتم تیغ ورداشتم.........
پارت ۲۵
وارد خونه شدیم کلی پسر بود شمارشی بگم ۳۰ تا پسر ۱۰ تا دختر منو رامتین نشستیم رامتین از جام تکون نمخورد،۱ ساعت بود ک نشسته بودیم رفیق رامتین پیشش میومدن،دستشوییم گرفته بود
النا: رامتینرامتین
رامتین: جانم بله
النا: دستشویی دارم خیلی
رامتین: طبقه بالا دستشویی برو زود بیا
باشی گفتم رفتم طبقه بالا دستشویی رو رفتم امدم بیرون ک به یک پسر خوردم اندازه ۵ ثانیه بهم دیگ خیره شدیم پسره من هول شده بودیم
پسره:ببخشید ببخشید
النا: اشکال نداره
با پسر همزمان امدیم پایین ک رامتین بد نگاه میکرد رفتم طرف رامتین
رامتین: با این پسره چیکار داشتی؟
النا: به توچه
رامتین: اره
النا: اره
دوساعت بود ک تو مهمونی بودیم یک دفعه گی دیدم یک پسره رفت پیش یک دختره و دختره ک روشو به طرف پسره کرد ازش خواستگار کرد
النا: خدا شانس بده
رامتین: واقعا اینقدر دوست داری عروس بشی
النا: به توچه،من میرم تو حیاط یکم هوا بخورم
رامتین: نرو میگم
به حرفش توجه ای نکردم رفتم تو حیاط یک تاب داشت رو تاب نشستم ک همون پسره ک بهش خورده بودم امد کنارم و تاب نشست(تابش ۴نفره)
یاسین: سلام
النا: سلام
یاسین:من یاسینم
النا: منم النام
یاسین: از اشنایت خوشبختم
النا: همچنین
یاسین:با همسرت امدی؟
النا: همسر ک نیست با پسر دوست بابام امدم
یاسین: تو ارتشه؟
النا: من خبر ندارم اسمش رامتین حیدری
یاسین: اوو
النا: چیشده؟
یاسین: فرمانده منه
النا: اها
یاسین: خب چی بگم،تا الان بهت خوشگذشته؟
النا:نه
یاسین:سلامت باشید
رامتین میاد و از استین النا میگیره و بلندش میکنه از مهمونی میان بیرون النا رو سوار ماشین میکنه
النا: چتع تو؟
رامتین: چی گوه میخوردی با پسره؟
النا: به توچه به توچه
رامتین محکم میزنه رو فرمون
رامتین: اینقدر این به توچه رو نگو دیگ
النا: باشه
حرفی بینمون نبود ک نزدیک هایی خونه بودیم
النا:منو ببر خونمون
رامتین:اوک
رامتین منو رسوند رفتم تو خونه گریه ام گرفته بود تو اتاقم شروع کردم به گریه کردن نفسم بند امده بود،چرا هرجا میرفتم اخرش اینجوری میشد دلم میخواست بمیرم،پاشدم رفتم تیغ ورداشتم.........
۷.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.