پارت 3 ❤️
پارت 3 ❤️
"میسو"
"نگهبان دوویید پشت درختا"
دوییدم سمت مینا و دستشو گرفتم و رفتیم تو... رسیدیم به راهرو همو نگاه کردیم و بلند خندیدیم
اروم گفتم"من که دیگه حوصله تعهد نداشتم"
"خوبه همش تقصیر خودته"
رسیدیم به کلاس ، معلم نیومده بود و این یعنی شانس ، رفتیم داخل مینا رفت سمت میز خودش منم سمت میز خودم بغل دستی من متاسفانه یه دختر کله دماغ بود و برام قلدری میکرد نشستم رو صندلیم
با نیشخند نگام کرد"چطوری بچه زرنگ؟ "
سعی کردم نادیده بگیرم
"مگه نمیدونی باید جوابه بزرگترتو بدی؟"
نوزده سالش بود... ولی به خاطره نمره های درخشانش باید دوباره ساله اخرو بخونه ، داشت بلند میشد که معلم اومد
"برپا"
و خوب ، نماینده هم بودم
بشینید امیدوارم حالتون خوب باشه ، خوب کتابای درسیتونو باز کنین
.....
بالاخره تصمیم گرفت درس لعنتیو تموم کنه
"خوب درساتونو خوب بخونید خدانگهدار"
همه بی حوصله گفتن"خدانگهدار معلم"
کتابمو بستمو زیر میز گذاشتم
مینا بدو بدو اومد سمتم
"بدو بریم که خفه شدم"
دست همو گرفتیم و رفتیم حیاط
یهو وایساد"وای نه"
با تعجب نگاش کردم"چیه؟"
دستشو گذاشت رو شکمش"دستشویی"
"خوب برو"
" جایی نریا"
" مثلا کجا برم احمق؟"
خندید رفت و من تنها شدم و متاسفانه مینا خیلی طول میداد.
"که جوابه منو نمیدی نه"
نه خواهشا محض رضای خدا... چشمامو از حرص بستم از خودم متنفرم که انقد خجالتیم ، محم زد به پام که درد شدیدی گرفت
"باید جوابمو بدی عزیزم فهمیدی"
دوباره زد به پام
اروم لب زدم"فه...فهمیدم"
پارت چهارم هم دارم آپ میکنم💜💕❤️
"میسو"
"نگهبان دوویید پشت درختا"
دوییدم سمت مینا و دستشو گرفتم و رفتیم تو... رسیدیم به راهرو همو نگاه کردیم و بلند خندیدیم
اروم گفتم"من که دیگه حوصله تعهد نداشتم"
"خوبه همش تقصیر خودته"
رسیدیم به کلاس ، معلم نیومده بود و این یعنی شانس ، رفتیم داخل مینا رفت سمت میز خودش منم سمت میز خودم بغل دستی من متاسفانه یه دختر کله دماغ بود و برام قلدری میکرد نشستم رو صندلیم
با نیشخند نگام کرد"چطوری بچه زرنگ؟ "
سعی کردم نادیده بگیرم
"مگه نمیدونی باید جوابه بزرگترتو بدی؟"
نوزده سالش بود... ولی به خاطره نمره های درخشانش باید دوباره ساله اخرو بخونه ، داشت بلند میشد که معلم اومد
"برپا"
و خوب ، نماینده هم بودم
بشینید امیدوارم حالتون خوب باشه ، خوب کتابای درسیتونو باز کنین
.....
بالاخره تصمیم گرفت درس لعنتیو تموم کنه
"خوب درساتونو خوب بخونید خدانگهدار"
همه بی حوصله گفتن"خدانگهدار معلم"
کتابمو بستمو زیر میز گذاشتم
مینا بدو بدو اومد سمتم
"بدو بریم که خفه شدم"
دست همو گرفتیم و رفتیم حیاط
یهو وایساد"وای نه"
با تعجب نگاش کردم"چیه؟"
دستشو گذاشت رو شکمش"دستشویی"
"خوب برو"
" جایی نریا"
" مثلا کجا برم احمق؟"
خندید رفت و من تنها شدم و متاسفانه مینا خیلی طول میداد.
"که جوابه منو نمیدی نه"
نه خواهشا محض رضای خدا... چشمامو از حرص بستم از خودم متنفرم که انقد خجالتیم ، محم زد به پام که درد شدیدی گرفت
"باید جوابمو بدی عزیزم فهمیدی"
دوباره زد به پام
اروم لب زدم"فه...فهمیدم"
پارت چهارم هم دارم آپ میکنم💜💕❤️
۲۵.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.