یادت هست پشت شیشه، میان شب گریه های پنجره ی کوچکت؟ وقتی ه
یادت هست پشت شیشه، میان شب گریه های پنجره ی کوچکت؟ وقتی هوای دلت منفی بود. سرمای نگاه خسته باران را شاید میان ابرها جستجو می کردم. شاید در این حوالی. میان بودن و نبودن قطره ها، اشک هایم را بازیچه رعد و برقت کردی و خاموش کردی چراغ بودنت را. شیشه روشن شد. از برق نگاهت که دلبری کرد از شبنم روی گل. این منم منم کردن های پنجره را هجی کن. شاید میمش، ماندن و نونش، نخواستن توست.
از پشت همین چشم هایت می شود فهمید حتی وقتی عینک دودی طبی به چشم داری این اخم های هر روزه ات چنان برق می اندازد به آستان چشمانت که شب های تارم را ستاره باران می کند. قصه خیال های من با دو خط نزدیک به هم آغاز شده بود. وقتی که می دیدم در این میان فاصله ای نیست تا غرق شدن میان قطره های باران. این نقطه پایانی است که می بینی. راه برگشتی نیست. به یاد خاطرات باران های باریده، زمان به عقب بر نمی گردد. آب ریخته این چشم ها خلاف جهت نمی لغزند. فرصت کم است. شناگر ماهر چشمانت را به اقیانوس نسپار. گاهی میان دریا دلی، ماهی هم کم می آورد...
احسان کرمی
از پشت همین چشم هایت می شود فهمید حتی وقتی عینک دودی طبی به چشم داری این اخم های هر روزه ات چنان برق می اندازد به آستان چشمانت که شب های تارم را ستاره باران می کند. قصه خیال های من با دو خط نزدیک به هم آغاز شده بود. وقتی که می دیدم در این میان فاصله ای نیست تا غرق شدن میان قطره های باران. این نقطه پایانی است که می بینی. راه برگشتی نیست. به یاد خاطرات باران های باریده، زمان به عقب بر نمی گردد. آب ریخته این چشم ها خلاف جهت نمی لغزند. فرصت کم است. شناگر ماهر چشمانت را به اقیانوس نسپار. گاهی میان دریا دلی، ماهی هم کم می آورد...
احسان کرمی
۸.۲k
۱۵ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.